سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی
سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی

نگار-رامبد جوان-۱۳۹۴


چون غرض آمد،هنر پوشیده شد...



نگار؛ گریز از جهان واقعی  رامبد جوان است؛جهان شوخ طبعی و خنده و کمدی.و گریز از واقعیت جهان نیز هست.گریزی خودآگاه ناشی از جوزدگی وخستگی از چند سال خنده و خندوانه.  هر آنچه از حد خود بگذرد،به ضد خود تبدیل می شود؛حتی خنده و شادی.وقتی خنده در درون یک‌فرد از حد تعادل طبیعی خود بگذرد،روان آدمی،پس می زند و برای رهایی از وضعیت یکنواخت موجود،راه گریز می طلبد.رامبد جوان دریافته که راه گریز و پناه گاهی امن تر و آرام تر از خانواده و همسر نیست که در عوض چند سال برنامه ی روتین و داد و قال و بزن و بکوب،دمی در آرامگاه خانواده بیاساید.اما از سویی،موفقیت خندوانه،او را وسوسه         می کند که باز در قالب ساخت اثری جدید،خودی هم نشان بدهد و شگفتی بیافریند.او فیلمی می سازد با موضوعی هر چه دورتر از خنده و شادی ولی با حضور همسر؛که اینچنین،هم از یکنواختی     می گریزد و هم در پی اثبات و بروز خویش برمی آید و هم فیلم را_که نام همسر را نیز بر آن قرار داده_چون هدیه،تقدیم همسر      می کند.اما در این بین،تنها کسی که سرش بی کلاه می ماند؛تماشاگر بخت برگشته است که وقت و هزینه و شعورش،بازیچه اغراض شخصی کارگردان می شود.

رامبد جوان نه همسر را به عرصه آرامش می برد و نه فیلمی در راستای ستایش عشق به همسر_مثلا این بار؛ازدواج در هشت دقیقه_می سازد.بلکه همسر را به ورطه خشونت و سبُعیت انداخته و در جدال با ددمنشان؛دختری به نام نگار در پی غرض شخصی،آدم می کُشد.جدالی از نوع "بیل را بُکش"؛اما آیا این سنخیتی با فرهنگ و باورهای مخاطب ایرانی دارد؟در هالیوود اگر چنین سبعیتی فیلم می شود؛چندان دور و بیگانه از فرهنگ هفت تیرکشی آمریکا نیست،اما از فرهنگ شریف و انسانی و اخلاقی ما،قطعا دور است.فرهنگ ما این کشتار خودسرانه و جاهلانه را برای مردان        برنمی تابد،چه رسد به زن؛که مظهر لطافت و حیا و ایثار و مهربانی است.البته رامبد جوان،پیش از "نگار" و بعد از اتمام ساخت آن هم چندان فرهنگ ایرانی،مسئله اش نبوده است؛به یاد بیاوریم موسیقی های تیتراژ خندوانه،دکور و فضای آن را که بویی از ادبیات و موسیقی و فرهنگ ایرانی نبرده اند.در شعار و ادعا بله،او مدام به مخاطب،ابراز این همانی می کند و داعیه ی فرهنگ ایرانی دارد اما در اثرش،واقعیت ناخودآگاهش نمودار می گردد.آنچه را که درونی و رسوخ کرده در جان آدمی نباشد،نه می شود با شعار،درونی اش کرد و نه می شود به مخاطب،تحمیل نمود.از سویی نمی شود تمایل ناخودآگاه را در تار و پود اثر،پنهان کرد.

رامبد جوان،شخصیتی روان پریش و متوهم را به همسرش می دهد و او را به ورطه خشونت  می اندازد و نام این فرایند و محصول اش را بهترین هدیه به همسر می گذارد! و در دیگر سو،چه نصیب مخاطب می شود از این بده بستان شخصی؟از موضوع و فضا که هیچ تناسبی با خود نمی یابد،از روایت و چگونگی پیش بری موضوع و ماجرا چطور؟
دختری در پی از دست دادن پدر و درگیر مسایل او شدن،در هویت خود دچار دوگانگی می شود و گاهی خودش است،گاهی پدر،گاهی خودش و... .که اثرش بر مخاطب؛تعجب است و بس؛ مثلا در نمایی نگار از راه پله پایین می رود و ما در آینه به جای تصویر نگار،تصویر پدر را می بینیم!        از سویی دوگانگی واقعیت و تخیل زندگی نگار نیز اضافه می شود که مخاطب مدام بین تصویر رویداد واقعی و تخیلی و پیشینی ذهن نگار،دست به دست می شود؛اثر این روند نیز بر مخاطب؛گیجی است؛ از جایی به بعد،می ماند که کدام تصویر واقعی است و ‌کدام تخیل؟کدام رویداد را باید تصدیق کند و کدام را تکذیب؟بنابراین جز سردرد ناشی از درگیری خودآگاهش در تماشا_بر خلاف سیر اصلی و طبیعی ناخودآگاهی تماشا در سینما_چیزی دستش را نمی گیرد و از ادامه ی تماشا و همراهی فیلم،انصرافِ توجه می دهد ولو حضور فیزیکی در سالن داشته باشد.

فیلمساز از آنجا که قادر نیست  با نشان دادن فرایند صحیح عبور از واقعیت به تخیل یا رویا و برقراری نسبت منطقی آنها با هم_که نشأت گرفته از زندگی خود و مخاطب است_حس بیافریند و برساند،با حذف این فرایندها،به خیال خود مدرن شده است.در حالی که تنها از بند یکنواختی خندوانه و کمدی تکرار،گریخته و به بند تکنیک زدگی در فضای جنایی افتاده است.این تکنیک‌زدگی در روایت و اجرا،تنها نقطه اثر همراهی برانگیز مخاطب_تعلیق چگونگی مردن پدر_را نیز تحت الشعاع خود قرار داده و آنرا در بین این تکذیب و تصدیق و شوک ها گم می کند و لاجرم بی اثر.در حالی که میتوانست به سادگی_که البته  به آسانی بدست نمی آید_همان تعلیق را جان بدهد و پی بگیرد و همدلی و دلهره تماشاگر را به ارمغان بیاورد.

فیلمساز در پی غرض شخصی و نه مسئله شخصی،از واقعیت فضای درونی شخصیت خود و واقعیت جهان مخاطب می گریزد و به ورطه هر چه پرت تر از واقعیت و زندگی و باور می افتد؛ورطه ای که تکنیک بر فرم  و نوآوری بر خلاقیت،سبقت غیر مجاز می گیرند و مخاطب را نیز پشت سر گذاشته و از دست می دهند و به خیال خام خود در میدان هنر،به پیش می تازند.غافل از اینکه در این میدان،به محض آمدن غرض و نقش مخاطب را لحاظ نکردن،هنر پوشیده می شود و سیر  تکوینی اثر هنری،در غیاب مخاطب،منعقد نشده و ناقص و نارسا می ماند.
نظرات 2 + ارسال نظر
یاشار یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 22:15 http://yashargaroosian.blogsky.com

سلام و خسته نباشید
وبلاگتون رو مطالعه کردم و لذت بردم از نوشته هاتون؛ بسیار شبیه به جناب فراستی قلم میزنید، نگاه فرمی دارید - که البته این روزها کم پیدا میشود - و از همه مهمتر مسلط هستید به تحلیلی که انجام میدهید. پیش از ین در جایی قلم میزدید؟
خوشحال میشوم از وبلاگ من هم دیدن کنید و نظرتان را جویا شوم.
ارادت

کمیل:
سلام و عرض ادب و خوش آمدگویی دارم خدمت شما دوست عزیز
سپاس از لطفی که به بنده روا داشتید.
خیر،پیش از وبلاگ در جایی قلم نمیزدم.
حتما و با کمال میل به وبلاگ تان سر خواهم زد.
ارادتمند

حسین پارسایی یکشنبه 2 مهر 1396 ساعت 00:59

سلام و عرض ادب..
فیلم را ندیدم، اما گفتم که بعد ماهها سری بهتون بزنم..
لطف کنید به بنده یه ایمیل بزنید.
متشکرم؛

کمیل:
سلام و عرض احترام
سپاس از حضور شما دوست عزیز که مایه دلگرمی و انگیزه هست.
چشم.ایمیل خواهم زد.
سپاس

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد