مواجهه با زندگی
برنامه زندگی پس از زندگی را پس از انتشار چند فصل میتوان از برنامههای مهم تاریخ صداوسیمای ایران دانست؛ چرا که با تجربهای مواجهه داشته است به جای مصاحبه و مغالطه که روش جاری بیشتر برنامههای صداوسیما است.
این مواجهه با تجربههای ویژهای رخ داده که گزاری هستند از عالم زندگی به عالم فرازندگی. تجربۀ مردم پا بر زمین که از کالبد جدا شده و از زمین فرا رفتهاند؛ نه تجربۀ عارف و سالک و صوفی و درویش و کاشف و شاهد و... که مشخص نیست تجربهشان از چه معبری گذشته و چگونه رخ داده؛ هنوز مواجههای با آنها صورت نگرفته که نقد و خالص شوند؛ و سپس تجربه یا توهمشان ثابت. بهجای مواجهه در ورطه نقل و تفسیر در کتابها و منبرهای متعدد افتادهاند که از اصالت و بکارتشان کاسته و چهبسا بر آنها اضافاتی نیز افزوده است؛ بنابراین غالباً به باور نمینشینند.
اما عباس موزون بی تداخل و تزاحمِ درونی و بیرونی، با وجوه تجربه مواجه شده و دیده و شنیده و پس از بررسی و راستیآزماییهایی، تجربهگر را در صحنه برنامه حاضر کرده تا ما نیز بی تزاحم با تجربه مواجه شویم.
برای این مقصود در رسانۀ تلویزیون نیاز به روایت است نه گزارش؛ تا با روایت به درک تجربه برسیم و آن را از آنِ خویش سازیم.
روایت تجربه با وجوهی برساخته میشود: شخصیت تجربهگر از وجه درونی و بیرونی، چگونگی تجربه؛ و نسبت و وضعیت تجربهگر در مواجهه با تجربه. مخاطب از برآیند این وجوه به اندازهای که در تصویر تلویزیونی تعیُّن یابند به درک فرایند تجربه دست مییابد.
چگونگی این روایت تصویری را در قسمتهای 9 تا 11 فروردین فصل 1403-1404 (تجربه جهانگیر ولادی) میکاویم:
با معرفی تجربهگر، او را در نمایی از کنار صندلی عباس موزون میبینیم؛ موزون صاف و کشیده نشسته و شانهاش از سمت چپ، نمای تجربهگر را دربرگرفته که رسانای استحکام و توجه او در مواجهه با تجربهگر است و نمای کمی از پایین از تجربهگر که بالاتر مینماید نیز به اهمیت روایتش میپردازد. تجربهگر برخلاف مجری راحت نشسته تا روایتش را بدون ناراحتی جسمی و روحی بیان کند. زاویه هر دو نما یکسان است تا هیچ طرف نزد ما برتری نسبت به دیگری پیدا نکند.
تجربهگر وارد بیان تجربه میشود: «وارد یک تونل شدم» تونل را میپردازد: «یک تونل؛ تاریکترین تاریکی دنیا؛ اگر آن تاریکی که من آنجا دیدم بر زمین حاکم باشد مردم از وحشت میمیرند» فضای تونل را با حسی که درک کرده قابل درک میکند.
به شخصیت خودش بازمیگردد: «من در آن تاریکی مطلق، چشمهایم تیزترین چشم دنیا بود»؛ «داشتم این تونل را به سمت پایین میرفتم» مجری چگونگی سیرش را میکاود: «پس شما سقوط کردید؟» تجربهگر: «آره؛ باز شد و من به سمت پایین داشتم میرفتم؛ نه بهشدت؛ نه بهسرعت؛ شما فکر کن یک پر قو را شما از یک ارتفاعی ول کنید مستقیم به زمین نمیآید؛ به حالت رقص به سمت پایین میاید.» ؛ «و با نگاهم ریزترین مولکول شیارهای دیوار تونل را میدیدم»؛ «یکلحظه تصویر عوض شد؛ من برگشتم به بالای اتوبوس؛ من از آنجا دیدم یکی آن پایین افتاده؛ ولی من نبودم. من آن بالا بودم. به شکل گرد بودم؛ یعنی سرم به سمت پاهایم رفته بود؛ یعنی جمع خوابیده بودم» مجری: «چمباتمه شده بودید؟» تجربهگر: «آره؛ افتاده بودم»
اینجا تجربهگر بهاشتباه وضعیت کالبدش در کف اتوبوس را به خودش که از بالای اتوبوس بیننده است نسبت میدهد. درصورتیکه لحظاتی پیش منکر آن شده بود که آن کالبدْ خودش است: «من از آنجا دیدم یکی آن پایین افتاده؛ ولی من نبودم» اما بهسرعت خودش ویرایش میکند: «به آن شکل افتاده بودم؛ افتاده نبودم! افتاده بود. من واقعاً درکی از او نداشتم که یا من مردهام یا روحی آن بالاست»
اگر چنین اخلال روایی ویرایش نمیشد مُخل درک ما از ادامه تجربه میشد و ما بهجای درک حسی، به فکر در آن لحظه فرو میرفتیم؛ بنابراین نقش ویرایش روایی در این برنامه پررنگ میشود که بیشتر با ورود بههنگام مجری انجام میشود با پیشنهاد واژه مناسب؛ چه این که همۀ تجربهگرها به روایتگری و ادبیات بیان آن آشنایی ندارند و اگر با بیان خودشان جلوی دوربین بیایند چهبسا تجربهشان رسا و گویا به بیننده نرسد.
مجری نیز در این لحظات بهدرستی دقت میکند که سخنی در دهان تجربهگر نگذارد و فقط گاهی که نیاز به تحلیل و تعیُن ادراکی برای ما باشد تحلیل کند.
از تفسیر نیز میپرهیزد؛ تفسیر عقیدتی، سیاسی، اخلاقی و... - کاش لحظاتی که کارشناس مذهبی، بخشی از تجربه را تفسیر میکند نیز نبود تا مواجهۀ بیننده بی تزاحم و اخلال، بکر میماند و اثرش بر او تجربی؛ نه تفسیری - اما واکنشش را از دست نداده و بههنگام با واکنش مناسب موضعش را نشان میدهد؛ حتی اگر لحظهای سنگینی حسی/احساسی داشته باشد روایت را نگه میدارد تا نفسی تازه کنیم.
عباس موزون در کنار ساخت اثر بهدرستی اجرای برنامه را نیز خود به عهده گرفته که با درک از موضوع و با منش و صدا و چهره و پوشش مناسب و بهاندازه و موزونش از معدود اجراکنندههای این سالهای صداوسیما است که میتوان او را مجری دریافت و نامید که مناسب به جایش نشسته است و برنامه را نه فقط اجرا که برگزار میکند.
در بین روایت تجربهگر، نماهایی از دو نفر (مجری و تجربهگر) از دور یا از بالای محل نشستشان داریم که مخل است؛ ما در حال تماشای برنامهای دیدنی/شنیدنی هستیم نه شنیدنی صرف؛ دیدنْ مقدم و تَعَیُندهنده به شنیدن است و به هر توجه و احساس و حس دیگری؛ و دوربین نماینده این دیدن و سپس شنیدن و... برای ماست. پس اگر دوربین با گوینده/راوی (تجربهگر) همراه نباشد و از او انصراف توجه دهد و دور شود ما نیز از او دور شده و انصراف توجه میدهیم و حتی اگر سخنش را بشنویم توجه به آن نداریم.
کارگردان با این نما سخن گوینده را بیاهمیت مینماید و توجه ما را به نمای دور از صحنه میبرد؛ درحالیکه چیزی برای توجه در آن نما نیست و گوینده هنوز در حال بیان است و ما برای توجه به او نیازمند نمای نزدیکیم.
آنچه در این نماهای دور مورد توجه قرار میگیرد دکور عظیم صفحهنمایش رصدخانهای برنامه در پسزمینه محل گفتگو است که شاید گاهی با نمایش تصاویری بتواند به بیان تجربهگر تعین بدهد وگرنه نمایشش خودنما است و مخل درک تجربه.
لحظاتی روایت تجربهگر روی صحنه برنامه به روایتش خارج از برنامه متصل میشود: اتصال دو روایت از تجربه در دو شرایط مکانی/زمانی. این اتصالْ تجربهگر را با خودش نزد ما مقایسه میکند؛ کنش و واکنش او در بیان و نگاه و بدنش با هم متناسب و هماهنگاند و اخلال و تزاحمی در هم ندارند تا درکی از دوگانگی و دروغ به ما بدهند یا دریافتی از بازیگری؛ چرا که یک بازیگر که متن واحدی را حفظ کرده و در دو یا چند اجرا برگزار کند با تفاوت کنش و واکنشش همراه خواهد بود؛ بنابراین از این اتصال درمییابیم که چگونگی دو روایت توسط تجربهگر با درصد بالایی منطبق و یکسان با هم هستند و حسی از اعتماد و باور به ما میدهد.
مجری بهدرستی در لحظههایی که نیاز به واکاوی دارد میایستد و چگونگی لحظه را از تجربهگر میخواهد. لحن مجری متناسب واکاوی است و لحن بازجوئی و اتهام و تحقیر به خود نمیگیرد. این لحن در نگاه، بیان و بدن او گویاست و بنابراین حس حقیقتجویی او را با حسهای دیگر مختل نمیکند.
در روایت اگر نمونه مشابهی در تجربۀ تجربهگر دیگر بوده صحنه به آن لحظه متصل میشود تا جزئیات مشابه دو فرایند را مؤکد سازد؛ و ما را به درک بیشتر از فضای تجربهشده توسط این تجربهگران برساند که: بنابراین میباید وارد به فضای مشابهی شده باشند.
در لحظهای که فرد دیگری غیر از تجربهگر در روایت او نقش داشته بهدرستی به دیدن او میرویم و سخنانش را در خانهاش میشنویم با نمایی متوسط و همسطح و صمیمی؛ بدون موضع خاصی در دوربین به جهت تأیید یا تکذیب؛ بنابراین دریافت آن بخش از روایت از او مواجهة ما با تجربه را تکامل میدهد.
تجربهگر (جهانگیر ولادی) در تجربهای ویژه به مکان و زمانی غیر از مکان و زمان مرگ خود میرود؛ بیمارستانی در چند سال پس از مرگ خود؛ که در زمان زنده بودن هرگز به آنجا نرفته.
پس از تجربه برای اثبات ادراک او از آن مکان و زمان، گروه برنامه او را حضوری به آنجا میبرند. با چشمان بسته جزئیاتی از مکان و اشیا بیان میکند که با بررسی افراد حاضر و آشنا به آن مکان باعث شگفتی کادر و رئیس بیمارستان میشود.
تأثیر چنین راستیآزمایی مکانی/ زمانی این است که اگر بینندگان عادی و برخی پزشکانِ کتابهای پزشکیحفظکرده اینگونه تجربهها را حاصل کنش و واکنشهای مغز بشمارند دریابند که درک چنین دقیق مکان و زمانی در آینده که تجربهگر پیش از آن تجربهای از آن نداشته تا نمونهای خیالی از آن در مغزش باشد نمیتواند کار مغز باشد. ما از محل سکونت و محل کارمان که هر روز در آن حضور داریم این اندازه جزئیات را درک نکردهایم چه رسد به مکان و زمانی در آینده که تا کنون تجربه و درکی از آن نداشتهایم؛ بنابراین در نهایت عباس موزون بهدرستی اقرار رئیس بیمارستان در این مسئله را به عنوان مشت نمونه خروار میگیرد.
در قسمت 10 فروردین 1404 در لحظه 01:05:08 درحالیکه عباس موزون و تجربهگر و تعدادی از کادر بیمارستان داخل راهرویی در قسمت انبار بیمارستان هستند عباس موزون از تجربهگر میپرسد: «فرمودید پشت بام بیمارستان یک چیزی دیدید؟» در نما عباس موزون سمت راست، تجربهگر وسط، و آقای امیری (از کادر بیمارستان) سمت چپ تجربهگر قرار گرفته که ناخودآگاه دید ما را به سمت خود میکشد.
در حالی که تجربهگر مشاهدههایش را بیان میکند نگاه آقای امیری با ناباوری به تجربهگر دیده میشود و سپس با نگاه به اندام او موضعی از تحقیر میگیرد. اما تجربهگر با استحکام و جدیت تجربهاش را بیان میکند و در هیچ لحظهای اثری از دروغ یا داستانپردازی در رفتارش نیست.
آقای امیری در لحظه 01:22:33 خودش حس آن لحظات پیش را اقرار کرده و حس پس از مواجهه اش را نیز میگوید: «واقعاً من حیرتزده شدهام. تمام موهای بدنم سیخ سیخ شده؛ و نمیدانم با چه زبانی چطور صحبت کنم؛ ایمان آوردهام به صحبت ایشان. شاید تا قبل از این موضوع با همکارها که صحبت میکردم میگفتم: «شاید تو خیالات یک چیزهایی باشه» ولی واقعاً وجود داره. من تا با چشم خودم ندیدم که الان این صحبتهایی که کردند از بعد از ورودی که من در خدمت حضرتعالی بودم تا الانی که در طبقه 10 بیمارستان امام رضا علیهالسلام هستیم رو پشت بام طبقه 10، واقعاً حیرتزده شدهام»
ایشان با شواهد تجربهگر از مکان ندیده (پیشگویی) به صداقت او پی برد اما با مواجهۀ کامل با چگونگی نگاه و کنش و واکنش بدن و بیان - چنان که در مورد خود ایشان دریافتیم - که رسانای حس و وضعیت درونی است و چه بسا بدون چنین بررسی میدانی و نشانهیابی اعجازگرانه میتوان تجربه یا تخیل یا توهم تجربهگر یا مدعی تجربه را تشخیص داد؛ چنانچه عباس موزون چنین مواجههای را پیش از ضبط برنامۀ اصلی انجام میدهد و این مستندهای اعجازی حکم تکمیلکنندههای جنبی برای درک و باور تماشاگرانی هستند که نمیخواهند با آنچه ظاهر است مواجه شوند و دنبال بهانۀ غیبیاند برای باورشان.
زندگی پس از زندگی به اهمیت فرایند مواجهۀ کامل با خویش در زندگی میپردازد تا با خویش در نسبت با زندگی خویش و در نسبت با دیگران و زندگیشان مواجه شویم و با تیغ تیز نقد، اخلالها و ناخالصیها را دریافته و از خویش و زندگیمان جدا کرده و به اخلاص برسیم؛ و رنج و درد نقد را تاب آوریم پیش از مرگ؛ وگرنه باید این فرایند را پس از مرگ دریابیم.