بانویی از اراده
بانو مستند پرترهی مهم و دلنشینی است؛ که هم اهمیت و هم دلنشینیاش را بیش از اجرا مدیون خود سوژه است. سوژهای منحصربهفرد که نهفقط یک شخصیت واقعی که قهرمانی واقعی است. یک زن ایرانی مسلمان که در عین همسر بودن و مادر بودن، به معنای دقیق کلمه فعال است؛ و در این فعالیت، محدوده و مانع بیرونی نمیشناسد. به قول خودش: «رانندههای مرد تا میبینند زنی پشت فرمان است میروند تو دلش. فکر میکنند میترسد؛ اما من نمیترسم؛ من میروم تو دل آنها» او با همین شجاعت به دل زندگی زده؛ به دل سختیها. سختیها هم به او هجوم بردهاند اما او پا پس نکشیده و شجاعانه حرکت کرده و میکند. در تولید تا جایی که توان داشته -نه تا جایی که وضعیت جامعه به او اجازه داده- پیش رفته و میرود؛ پرورش مرغ، ماهی، عسل، صیفیجات و... . در ایجاد اشتغال به اینسو و آنسو سر میزند تا مبادا جوانی بیکار مانده باشد؛ و در این حرکت، اندازه و تفاوت مرد و زن را درمییابد؛ پسران را به کار مناسب مردانه و دختران را به کار مناسب زنانه هدایت میکند و در یکی از مواضع اساسیاش آنها را از کار دولتی و اداری نهی میکند.
در عرصههای دیگر هم روی مسئولانِ -به قول خودش- بیغیرت را کم میکند. اما همهی این فعالیتها او را به یک ماشین مکانیکی فعال بدل نکرده و فرو نکاهیده است. ویژگی اساسی او حفظ زنانگی و باحالیاش است که دلنشینش میکند. او مسلمان است اما نه مثل خانمجلسهایها به ورطهی معارفزدگی و اخلاقیاتزدگی افتاده که از زندگی فردی و اجتماعی و شور و حالش بازبماند و نه مثل دخترانِ کار و زنان -ظاهراً- فعال اقتصادی به ورطهی نانبُری از مردان نانآور افتاده است. او نه نانبُر که نانساز است. بااینکه چندین فعالیت تولیدی و آموزشی را در دست دارد اما وضع زندگیاش متوسط است و ساده. چرا؟ چون دلال نیست؛ فعال است؛ و این است که با ویژگی مسلمان بودنش میسازد؛ در عین فعالیت اقتصادی -که از نظر اسلام لزومی هم به آن ندارد- ازدواج و مردان را پس نزده (فمنیسمزده نشده) و اندازهی خود و روزگارش را میفهمد.
در مواجهه با رنج و غم فراوان زندگی و از دست دادن فرزندان، بهجای غصه و انفعال در قالب تخدیر با دعا -ناشی از درنیافتن جایگاه دعا در زندگی؛ و نفی اختیار- همه را بدل به قوه و حرکت میکند و اراده. جالب اینکه هیچ کلاس قلابی و شارلاتانی روانشناسی و موفقیت و سوگدرمانی هم نرفته است؛ اما وجه درونی (انگیزه) این فعالیت و اراده و حرکت او چیست؟ و فیلم چگونه به این شخصیت ویژه میپردازد؟
پیش از هر چیز آنچه در این فیلم نامعین مینماید نام آن است که هیچ نسبتی با بانوی خاص مستند ندارد. نامی که میتوانست خود وجه درونی شخصیت را حامل باشد. فیلم با روایت راوی -ثریا قاسمی- بر تصاویری از پل روی سد و جاده آغاز میشود که جملاتی ادبی و لطیف را بیان میکند. پیش که میرویم و با شخصیت حی و حاضر سوژه مواجه میشویم که خود بهخوبی بیانگر و راوی است هم لزوم روایت راوی بیرونی را درنمییابیم و هم عدم تناسب آن جملات ادبی و لطیف را با او؛ بنابراین با اینکه حضور راوی در ادامهی مستند کمرنگ میشود اما اساساً بیتناسب است.
فضای مستند روایت است اما دوربین -بهجز لحظاتی- روایتگر نیست؛ بین گزارشی و خبری موضع دارد و بهترین کارش این است که مانع از دیدن نشود؛ مثلاً هنگامیکه مادر بر سر مزار فرزند شهیدش سجده کرده کارگردان درمییابد که او را از موضع روبرو بگیرد؛ اما زاویهی کمی رو به پایین و فاصلهی دور دوربین با اینکه مانع دیدن سوژه نیست اما مانع درک حس مادر و روایت حضور او است. از لحظاتی که دوربین روایتگر است میتوان به لحظهای اشاره کرد که بانو در رابطه با همسرش روایت میکند؛ صحنه بهگونهای چیده شده که بانو در سمت چپ قاب و جلو قرار دارد و سوژهی دید ما است و همسرش در عمق میدان و در سمت راست، مرتبط با سوژه و روایت او مینماید.
در تدوین هم وضعیت گزارشی/خبری جریان دارد. اینکه راوی ماجرای عکسی را میگوید و ما عکس را میبینیم و سپس از نوشتهی پشت عکس میگوید و ما پشت آن را میبینیم؛ این تدوین گزارشی و مستند است که نهایت احساس ما را تحریک میکند؛ اما فضای این اثر فراتر از مستند است؛ روایت پرتره/شخصیت است که باید راه به حس و حال شخصیت ببرد که با این تدوین کمتر این مهم رخ داده است.
بیشتر روایت فیلم و حس و حالش به خود شخصیت برمیگردد و نه دوربین و تدوین و موسیقی و... . اینها همسو با شخصیت، بیانگر حس و حالش نیستند. حداکثر کاری که کردهاند این است که شخصیت و ابعاد فعالیت و زندگیاش را جمع کردهاند و گزارش؛ که همین ابعاد و وجوه شخصیت هم تنها از وجه بیرونی نشان داده میشود. در همین وجه هم کمتر پرداخت شده. بازی کردن با مرغها و جوجهها و صحبت کردن با مردی در محل پرورش ماهی و... پرداخت فعالیتهای شخصیت نیست؛ حتی از وجه بیرونی.
مخاطبْ افعال بیرونی شخصیت (انگیخته) را با انگیزه آن که وجه درونی آنهاست درمییابد و باور میکند و نزدش متمایز میشود. در خلأ وجه درونی، افعال تصادفی مینمایند. نمود شجاعت او را میبینیم اما انگیزهی آن را نه؛ کاری که از عهدهی تدوین برمیاید که از فعل شجاعانهی شخصیت پیوند بزند به نمایی دیگر از او -در گذشته یا حال- که انگیزهی شجاعت اوست؛ بنابراین با اینکه میبینیم وجه درونی افعال او روانشناسی و سوگدرمانی و... نیست اما اینکه چه هست را نمیبینیم؛ باید فرض بگیریم.
بانو به قوت سوژهاش قوتی دارد اما در خلأ انگیزهها نمیتواند مخاطب را برانگیزد و این قوت را به او منتقل کند؛ اما او را بینصیب از سرگذشت آمیخته با سختی و آسانی بانویی از اراده نمیگذارد.