"من دیه گو مارادونا هستم"
کمدیی است مفرح که خنده می آورد؛نه خنده سطحی که خنده ای که از دل ناشی شده و به سر می رسد.
اثر استوار بر کمدی موقعیت است اما نه موقعیت فردی که جمعی.به سیاق آثار اخیر ایرانی،این اثر نیز رو به ازدحام شخصیت دارد اما برخلاف دیگر آثار-چه کمدی چه درام-که فاقد شخصیت پردازی اند،تا حدودی شخصیت می سازد.
موقعیت های جمعی خوب اند و اثرگذار.اما گاها فردی که موقعیت ساز است-در اینجا آقاخانی-صرفا با دیالوگ،کمدی صحنه را می سازد که به نظر نگارنده لازم است ولی کافی نه.این ضعف کمدی ایرانی است که به دیالوگ بسنده می کند و این تا جایی پیش رفته که مخاطب را نیز عادت داده که صرفا به دیالوگ بخندد؛آن هم بعضا دیالوگ های تحقیرآمیز و سخیف-البته نه در این اثر-
"من دیه گو..."کمدیی منتقدمآب است؛نقد به اجتماع،روابط،مرعوبیت به غرب ،هنر و خصوصا فیلمنامه نویسی و ممیزی نیز (نک سکانسی که هومن سیدی و دختر در پایان اثر فقط به نگاه خیره به یکدیگر بسنده می نمایند!)
نوع روایت در کمدی ما تازه است-فصل بندی و عنوان گذاری-ولی اجرا گاهی سریال های تلویزیونی را می ماند.اساس پیرنگ؛یک نویسنده که در حال نوشتن فیلمنامه اش است و خود در زندگی واقعی نیز با سوژه های فیلمنامه اش مواجه می شود را یکبار در فیلم هفت روانپریش(2012) دیده بودیم،اما تفاوت های ماهوی بین دو اثر است و فیلم توکلی بهتر. بازی ها عموما انداره و راضی کننده است؛خصوصا آقاخانی،خانم آدینه،بابک حمیدیان و سیدی.تنها جایی که بازی سیدی-که غالبا اگزجره و عصبی است-با حقنه نمودنِ روانی بودنش توجیه می شود همین جاست و این سوال را برنمی انگیزد که این شخصیت چرا اینطوری بازی می کند!
توکلی رو به جلو آمده و نسبت به مخاطب نزدیکتر شده است.باید به این سیاق ادامه دهد و البته کمی اوریجینال تر گردد.
"ماهی سیاه کوچولو"
یک سوال جدی:چرا جوانان ما رو به سوی فیلم و خصوصا فیلم سازی می آورند؟در شرایطی که بزرگان این وادی عقب رفته و می روند و هنوز کارگردان دارای فرم ملی نداریم،آیا جوانان ما-بخوانید نگاه نو!-می آیند تا معضل را حل نمایند یا به معضل بیافزایند؟!که به نظر نگارنده دومی است؛به غیر از عده ای قلیل که مسئله فرم دارند و امید است که در آینده به آن برسند.
حال چرا فیلمنامه نویسی که دو اثر قبلی اش-که اجتماعی اند-تا حدودی قابل تحمل اند و دارای حرف،باید رو به اکشن بیاورد؟! آن هم در وضعی که عمده نویسندگان ما دغدغه ی اجتماع و خانواده و التهاب و خیانت و... دارند!چرا نویسنده ای که به زعم نگارنده جدی تر از سایرین مسئله ی تقابل سنت و مدرنیته دارد-بنابر پیشینه اش-باید اکشن بسازد؟
"ماهی سیاه کوچولو"نشان می دهد که مسئله نویسنده اکشن نیست و کارگردان نیز؛که بین دنبال بازی و تفنگ بازی و قاب بندی رمانتیکِ خارج از اثر دور باطل زدن است.اثر نه رو به انقلاب دارد و نه به ضد انقلاب و نه به ملیت.نه دشمن معینی دارد نه دوست.ضدانقلاب اش ملعبه ای است برای تمرین اکشن نویسی نویسنده؛زن تک تیراندازی که نه جدی و خشن است نه عاطفی؛که حیران است.پسر را نشانه می رود و سپس با یک باندپیچی دست،دل از کف می دهد و اسمش را می پرسد و به اسم صدایش می زند!پایش گیر می افتد و نارنجک دستش را می خراشاند و گریه می کند!موقع حمله می ترسد و موقع دفاع شجاع است!عجب زن تک تیرانداز اکشنی می سازد فیلم!
چرا سینمای آمریکا اکشن های با کنش بیرونی خوبی-نه همیشه-می سازد؟چون آمریکایی اساسا برونگراست و ایرانی درون گرا.اکشن ما اکشن آنارشی طلب آمریکایی نیست.از آن اکشن آمریکایی باید نوشتن و اجرا را فراگرفت و نه تکنیک و تفنگ بازی را.اکشن درون گرای ایرانی مهاجر و دیده بان است نه افق.اکشن جنگلی ایرانی نیز سریال کوچک جنگلی است نه "ماهی سیاه کوچولو"