سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی
سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی

شیار 143-نرگس آبیار-1392

شیاری آکنده از نقصان

 

شیار 143 از شیارهای متعددی تشکیل شده که به زعم نگارنده،در هر یک نقصی نهفته است.اثر،قصد روایت داستان مادری روستایی را دارد که در هجران فرزندش که به جبهه رفته است،سالها انتظار می کشد و... .نقص عمده اثر ابتدا در همین ایده و سپس فیلمنامه آن نهفته است.این خلاصه داستان تنها یک ایده ی بی کنش است.کنش-ایده ی یک فیلم فی نفسه باید هر مخاطبی که شنونده یا خواننده آن می باشد را تکان داده و او را به تماشای اثر جذب نماید،که در این اثر چنین نیست.در چیزی که به عنوان خلاصه داستان مطرح می گردد ما تنها با یک ایده مواجه ایم که خنثی و فاقد کاتارسیس-تخلیه عمیق هیجانی(ارتباط عاطفی)-است.به جهتِ رساندن مخاطب به کاتارسیس،به یک فیلم بلند-به مثابه موجود زنده-که از پس کنش-ایده ای که خود قادر است اندکی از آن کاتارسیس نهایی را ایجاد نماید،نیاز است.در خلاصه داستان شیار143 چه داریم:الفت فرزندی دارد و چون همسر ندارد،او را خیلی دوست دارد!-تا به این قسمت که نه تنها کنش بلکه ایده نیز نداریم-فرزندش به جبهه می رود و او انتظار می کشد که بازگردد-همچنان کنشی رخ نداده است-پس از سالها فراق ... تمام.این تمام خلاصه داستان این اثر است که نه تنها خلاصه اش بلکه به زعم نگارنده خود فیلم نیز نمی تواند کاتارسیس ایجاد نماید.زیرا اثر تبدیل به موجودی زنده نگشته و مادر و شهیدی "خاص" خلق ننموده است.اگر ارتباطی-غالبا اشکی-نیز از جانب مخاطبان با اثر هست،تنها به دلیل سمپاتی به انتظار مادران شهدا در مابه ازای بیرونی_قبل از این فیلم_ بوده و نه با الفت که تبدیل به مادری خاص نگشته است.اگر ایده چنین می بود که "الفت فرزندی دارد که او را خیلی دوست می دارد،فرزند به جبهه رفته و الفت که طاقت دوری او را ندارد،برای یافتن وی با موقعیت های خطیری مواجه می گردد-که به جای موقعیت های خطیر،گذاره های متعددی با توجه به ژانر اثر می توان قرار داد-تا اینکه تصمیم می گیرد خود به جبهه برود! حال با یک کنش-ایده طرف هستیم که در خود کاتارسیس و پتانسیل بسط یافتن به فیلمنامه بلند سینمایی را دارد.در غیر این صورت-که فیلمنامه کنونی است- تنها اندازه ی آن فیلم کوتاه می باشد.

حال از ایده ی ناکارآمد فعلی،چه فیلمنامه ای حاصل گشته است؟فیلمنامه ای ضعیف و مملو از شیارهای آکنده از نقصان.از ابتدای فیلم با تدوین موازیِ عمدتا دو کنش_مکان کلی-البته بعلاوه کنش-مکان های فرعی در سکانس های مربوط به الفت-که به یکدیگر برش میخورند مواجه ایم.این شاخصه ی فیلم نامه های ضدپیرنگ می باشد ولی کمی که جلو می رویم،الفت به عنوان قهرمان منفرد-فیلم ساز نیز به قهرمان بودن وی و نه پسر اذعان دارند-به مخاطب معرفی می گردد و از طرفی در انتها با پایان بسته مواجه ایم!قهرمان منفرد و پایان بسته،زمان خطی می طلبد که با زمان غیر خطی اثر که بوسیله ی تدوین موازی حاصل گشته است منافات دارد!اما فیلم ساز مدعی است که هر نقصان مطرح شده از جانب مخاطب-منتقد از خودآگاه شخص فیلم ساز نشأت گرفته و به عمد بوده است!همچنین معتقد است که در سینما هیچ قانون و قاعده مشخصی وجود نداشته و با هر اسلوبی می توان فیلم ساخت به شرط باورپذیری و تأثیرگذاری!! او عقیده دارد که قراردادها را می توان شکست و از آن با عنوان ساختارشکنی یاد می نماید اما از طرفی تصریح می نماید که فیلم من ساختارشکن نیست!!

نگارنده در پی فرمایشات ایشان،اشاره به نکاتی را ضروری می داند؛اگر قاعده مشخصی در سینما وجود ندارد و هر چیزی را به هر اسلوبی میتوان ساخت و گزاره "هدف وسیله را توجیه می نماید"را تائید نمود!پس این محکوم منتج از این حکم،سینما نمی گردد،زیرا آن چیزی که ضد همه قواعد سینماست،ضدسینماست و ساختارشکن نیز.البته ساختارشکنی-پساساختارگرایی-خود قواعدی دارد که از آن جمله خرده پیرنگ و ضدپیرنگ می باشد. اما به گفته ی فیلم ساز،شیار 143 ساختارشکن نیست!از طرفی نیز ایشان قواعد سینما را می شکند!چگونه می شود در ظاهر ساختارشکن نبود ولی در واقع بود؟!جمع عدم و وجود که اجتماع نقیضین می باشد و محال!

بازگردیم به متن فیلم؛بنا به ادعای بیرونی فیلم و نه درونی،الفت مادر یونس است ولی در فیلم رابطه ی مادر و فرزندی استنباط نشده بلکه بیشتر به رابطه خواهر و برادری و حتی نامزدی می ماند (نکپسر،مادر را با عنوان "الفت" خطاب می نماید/بازی با نردبان)

شخصیت هایی که به نوبت در مقابل دوربین مصاحبه گر قرار می گیرند،فاقد شخصیت پردازی بوده و یونس نیز.قهرمان داستان-الفت-به تنهایی که معنا نمی گیرد،او با یونس تعریف می گردد،انتظارش نیز.پس اگر یونس شخصیت پردازی ندارد،نیمی از الفت معلق است.هدف یونس از تصمیم ناگهانی اش برای رفتن به جبهه مبهم است و با آنچه که از او در قبل از رفتن به جبهه می بینیم،تناسب ندارد.شوق رفتن به جبهه های حق علیه باطل نیازمند آمادگی سوبژکتیویته ی فعال و کنش مند یونس بوده که ما آنرا به عینیت نمی بینیم.

دوربین،از آنجا که مرعوب مُد و به تبع آن بدون جایگاه است،دیدگاه ندارد.نه دیدگاه الفت است-که به زعم فیلم ساز هست-و نه یونس و نه فیلمساز.اندازه نما و قاب بندی هم در بعضی نماها که دوربین ثابت است،محسوس است،از آن جمله نماهای قالی بافی که قاب داریم و نمای بسته نیز به جهت نزدیکی حسی با الفت.اما در مابقی سکانس ها فقدان میزانسن مشهود است زیرا دوربین روی دست تنها با فقدان میزانسن موجودیت و معنا می یابد.در سرتاسر فیلم،کمپوزیسیون و اصلاح رنگ بعد از مونتاژ ،خنثی و سرد است که اگر به منظور القای روحیه ی انتظار الفت نیز باشد،تنها از اواسط فیلم تا ماقبل سکانس پایانی-دوران هجران و انتظار-به کار می آید و در دیگر لحظات با کنتراست افزون،باید نشاط جاری در زندگی او را بازتاب نماید (نک فیلم نامحدود{1}؛لحظات تحول مغزی کاراکتر و به تبع آن تحول کنتراست رنگ فیلم-جهان از دید او- به نسبت کنتراست سرد و بی جان سایر لحظات فیلم).اگر از جهت دیگر این کمپوزیسیون و اصلاح رنگ را به جهت سادگی و یکدستیِ-که بیشتر کرختی است-فیلم قلمداد نمائیم به تبع آن دورین ثابت می طلبد که بدهد:روند کند و بی حس گذر زمان از نظرگاه الفت.

از نظر نگارنده گذر زمان و کهن سالی الفت در اثر محسوس نبوده و با سفید نمودن چند تار مو و گریمی ضعیف،گذر سالها انتظار و هجران منتج نمی گردد و نیز اینکه آیا 4 سال گذشته یا 4 ماه؟!بازی بازیگر نیز نسبت به فیلم "چ" ضعیف تر است و او نیز گذر زمان را بدرستی منتقل       نمی نماید.

از استفاده ی نه چندان مناسب تصاویر آرشیوی دفاع مقدس به همین اشاره بسنده نموده و به سکانس پایانی میرسیم؛در این سکانس که   لحظه ی اوج و گره گشایی فیلم است،دوربین از پشت سر،الفت را در قاب می گیرد و آرام به جلو حرکت می نماید تا جایی که کات می گردد به نمای بالا که حس همراهی مخاطب از بین می رود!با همان نمای از پشت اگر تراولینگ می شد تا الفت بنشیند و دوربین توقف نماید،حس صحنه یکدست میشد.در ادامه به جلو می رویم و خاتمه ی ماجرا که این مصراع را به خاطر می اندازد :"خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت" که باز به فرزندی که نمیشناسیمش نمینشیند.و در پایان استفاده از نجوای لالایی _در صحنه آخر_ به جای موسیقی،خطاب به مقام شهید،کمی از کرختی سراسر فیلم می کاهد و  اندکی حس دارد و این سکانس همان سکانسی است که با تدوین با چند نمای منتخب در طول فیلم،"فیلم کوتاه" مطلوبی را منتج می ساخت. 

 


_______________________

1)Limitless-2011-Neil Burger

 

منحوس-اسکات دریکسون-2012

جدال واقعیت و تخیل


منحوس،ساخته ی اسکات دریکسون،اثری خوش ضرب آهنگ و وفادار به ژانر وحشت است.فیلمی که در بستر ایده ای متفاوت و جذاب و به تبع آن،فیلم نامه ای سازمان یافته با پرداختی درست شکل گرفته است.فیلم،از ابتدا با بهره گیری از کلیشه ی نخ نمای ژانر-نقل مکان یک خانواده به خانه ای جدید و تسخیرشده-کار خود را آغاز می نماید،اما خلاقیت نویسنده نیز از همین ابتدا آغاز می شود و آن،خلاف انتظار همیشگی ژانر عمل نمودن است که علی رغم همیشه که خانواده،بدون اطلاع از تسخیرشدگی خانه جدید به آن جا نقل مکان می نمایند،این بار مرد خانواده با علم قبلی و کاملا عامدانه به آن جا عزمیت می نماید.همین خلاقیت اولیه در تم داستانی در ازدحام تم های تقلبی و کلیشه ای سال های اخیر سینمای وحشت غنیمتی است قابل ستایش.
منحوس،روایت گر زندگی خانواده ای 4 نفره-بر خلاف روند فیلم های اخیر ژانر که پر از شخصیت هایی بی منطق هستند-که شامل پدری نویسنده-به طور خاص رمان نویس وحشت-که 24 ساعته در خانه،پژوهشگرانه مشغول نوشتن رمان خویش است و مادری شاغل و دو فرزند می باشد.پردازش شخصیت ها به نحو شایسته ای صورت می پذیرد.کنش و واکنش مرد و زن از اولین پلان دارای حس و روح زناشویی است.از طرفی دو فرزند داریم،یکی پسر و دیگری دختر.هر دو مشخصا روح فرزندی و خواهر و برادری می گیرند و پرداخت به مرور فیلم به این دو،اندازه و سازنده است.دختر بچه ای که علاقه مند نقاشی است و پسر بچه ای سرکش که از بیماری روحی و عصبی که در خواب آزارش می دهد رنج می برد.منحوس،در بستر یک درام جنایی با موضوعی نو و جذاب در کنار پیرنگ بیماری پسر بچه دست به خلق فیلمی وحشت زا و میخکوب کننده می زند.فیلمی که از جنبه ی دیگر،کارگردانی خوبی دارد که ذهن خلاق و کلیشه گریز و نوآور او به شدت به "منحوس" کمک نموده است.ساختار صحنه های وحشت زا،با دوربین روی دست است،اما  دوربین روی دستی که قصد خودنمایی و تظاهر ندارد،دوربین روی دست تنها ختم به همین صحنه ها شده و صحنه های دیگر کاملا روی پایه و درست است.
صحنه های وحشت زا به طور کلی از مزیت کمپوزیسیون سرد و بسته-به طور ویژه نورپردازی خفیف- و میزانسن خلوت بهره می برد.موسیقی به موقع به یاری سکانس میرسد و به درصد شوک وارد کننده به تماشاگر به شدت اثرگذار می شود.اشاره نمودم به نورپردازی تاریک و به شدت خفیف که حتی پرسوناژ نیز گاهی در تاریکی صحنه گم می شود و تماما نمای پیش روی ما تاریک و سیاه است که این ایده در کمپوزیسیون را من به شخصه در کمتر فیلمی مشاهده نموده ام.اما آیا این کمپوزیسیون غلوآمیز تاریک مفید بوده است یا خیر؟جواب را باید از تماشاگرانی که فیلم را در تاریکی سینما مشاهده نموده اند پرسید!البته پاسخ من نیز مثبت است،زیرا تاریکی فضا و دوربینی که در تعقیب پرسوناژ در جستجو ی عامل ترس است،بیننده را نیز با خویش همراه و هم حس می نمایند فلذا تماشاگر در تاریکی فیلم مستغرق شده و اضطراب وی به درصد بالایی افزایش می یابد که نتیجتا آن سکانس را با دستانی در جلوی چشمانش به نظاره می نشیند!
فیلم بهره مند از سکانس های شوک آور تر و تازه و لذت بخش است که مدیون تدوین تداومی به جا و بازی خوب اتان هاوک-در نقش الیسون اُسوالت-و میزانسن مختص ژانر می باشد.تعلیق،دیگر خصوصیت مثبت "منحوس" می باشد که تا انتها وجودش،فیلم را سرپا و دارای کشش حفظ می نماید،تعلیقی که از پس متنی درست خلق شده است.از داستانی که تا انتها واقعی یا خیالی بودنش را نه به ما و نه به پرسوناژ فیلم مشخص نمی کند و این خود تعلیق است.جدال بین واقعیت و خیال،مدام به ذهن پرسوناژ و نیز تماشاگر می تازد و چه خوب که تا انتها نیز این جدال سرد و لوث نمی شود.کارگردان میتوانست،فیلم را پس از ترک خانواده از آن خانه منحوس تمام کند-مثل دیگر فیلم های هم تم ژانر-اما نویسنده خانه را ترک می نماید ولی خانه و وقایع اش او را رها نمی نمایند و این ضدکلیشه عمل نمودن ها حس تماشاگر را زایل نمی نماید و او را تا انتها می کشاند.
نکته ی قابل اشاره دیگر فیلم،حد نگه داشتن آن در مسائل خصوصی زناشویی است که با توجه به هرز رفتن ژانر-دراین زمینه- در هالیوود،جای هم تعجب و هم ستایش دارد.سکانسی که زن خیلی ظریف و کنایه آمیز مرد را طلب می نماید و مرد با واکنشی کنایه آمیز دست از کار می کشد و همسر را اجابت می نماید ولی نمای بعدی نمای اتاق خواب نیست!نمای بعدی نمای بعد از وقایع اتاق خواب است،لذا تماشاگر در سکانس قبل کاملا در جریان قرار می گیرد و نیازی به هرز رفتن و پرداختن اضافه به مغازله آن دو ندارد.در سراسر "منحوس" کارگردان بدون هیچ دست و پا زدنی و تقلبی،کاملا متکی به اصول سینمایی وحشت،ما را میترساند،ترسی که یا ایجاد نمی شود و یا اگر ایجاد شد،تکان دهنده است.امیدوارم "منحوس" شماره بعدی نداشته باشد!تا خاطره ی خوب یک اثر درست و ساختارمدار به مخاطره نیافتد.

 

بعدی تو هستی-آدام وینگارد-2011

متقلب بعدی تو هستی!

 


در نگاهی تک بُعدی میتوان به علت جرم و خلاف بزرگ کارگردان در استفاده ی بی منطق دوربین روی دست،اساسا فیلم را نادیده و غیر قابل بحث در نظر گرفت.اما چیزی که باعث می شود کمی روی فیلم "بعدی تو هستی" بحث شود،نه خلاقیت،نه نوآوری،نه حرفی نو،نه ایده ای نو،بل خاصیت ارتجاعی و تقلبی بودن فیلم است که باعث میشود تا به روشنگری برآییم.

ابتدا به ایده بپردازیم،ایده ی کار که یک خانه و خانواده،محصور در فضای محدود خانه شان مورد تجاوز و کشتار دسته جمعی قرار می گیرند،ایده ای تقلبی و کپی کارانه از فیلم به شدت درست و منحصر به فرد و خلاق "گردآورنده"{1}محصول 2009 می باشد.فیلمی که در همه چیز خلاقیت و نوآوری دارد.شخصیت هایش اندازه و کافی و نه زیادی و دست و پا گیر و بدون پرداخت -که در "بعدی تو هستی" چنین بود-هستند.در"گردآورنده" یک پدر و مادر داشتیم و یک فرزند و یا دو فرزند-دقیق به یاد ندارم-که نویسنده به طور خاص برای هر یک تله و در نهایت مرگی خاص و خلاقانه و جذاب در نظر گرفته بود.اما در "بعدی تو هستی" یک مشت کوتوله شلوغ و شلخته داریم که نه میشناسیمشان و نه منطقی پشت این همه آدم-بخوانید کوتوله-وجود دارد.چرا کوتوله؟زیرا همگی تیپ هایی مرتفع نشده و شخصیت نشده هستند،فلذا کوتوله می مانند.گویی نویسنده متقلب و فاقد خلاقیت ما علاقه شدید به کشتار دسته جمعی داشته اند و همینطور بدون تدبیر،یک عده ریخته اند دور هم که دسته جمعی کشته-بخوانید سلاخی- شوند و به ارضای نفسانی خویش بپردازند و مخاطب و شعور شریفش نیز به جهنم!

حال برسیم به اجرا،اجرا نیز ارتجاعی و کلیشه ای است.هدف کار بیشتر ترسیم فضایی ملتهب و استرس زا با چاشنی خون و خونریزی-در اصل بهره گیری از المان های گونه اسلشر-و ایجاد تنش حسی برای مخاطب است تا خلق وحشت.مسئله اصلی فیلم ساز ترساندن نیست،مگر یکی دو صحنه که اشاره خواهم کرد.اما برای ایجاد این هدف-فضایی ملتهب و استرس زا-باید چه فرمی و چه زبان سینمایی ای برگزید؟آیا دوربین روی دست بیشتر التهاب و تعلیق ایجاد می نماید یا بر اعصاب مخاطب می تازد و تمرکززدایی می نماید؟که به نظرم دومی صحیح است.مخاطب با دیدن "بعدی تو هستی"،در واقع فقط دوربین می بیند و نه فیلم،زیرا دوربین رو هست و علنی  و نه فیلم.تماشاگر حس می نماید که از دریچه ی یک دوربین عصبی و وحشی دارد یک عده کوتوله شلوغ که به یکدیگر و در و دیوار می خورند و می میرند را می بیند و نه فیلمی  که روایتگر یک "خانواده" هست که در موقعیتی سخت و جان کاه قرار گرفته اند و حال باید بیاندیشند تا راه نجات بیابند.در شکل صحیح،باید دنیای فیلم و خانواده و کنش و واکنش ها و حس شان خلق شود و سپس این ها در موقعیت قرار بگیرند و سپس تقابل با موقعیت.در "بعدی تو هستی" نه خانواده خلق می شود نه کنشی نه واکنش و نه حسی.

یک زن و مرد داریم و اتاق خواب و مغازله شان و یک ماشین و زن و مردی دیگر و سپس ماشین و پسر و دختر های بعدی و یک خانه که هیچ کدامشان پا فراتر از دختر و پسری و زن و مردی-تیپ- نمی گذارند و تبدیل به زن و شوهر و خواهر و برادر-شخصیت- نمی شوند.حال با این دختر،پسر ها و یک زن و مرد وارد جریان می شویم.ابتدا یک سری سکانس داریم که به طور خاص به هر یک از این دختر،پسر ها به طور کوتاه می پردازد ولی سکانس هایی به درد نخور و کار راه ننداز!مثلا سکانس اتاق خواب دختر و پسر که دوربینش روی دست است!واقعا سکانس اتاق خواب و سکون و حس و حالی راکد،چه دوربین روی دستی می طلبد؟!!و یا لحظه ی ورود خواهر و برادر در سالن خانه که باز هم روی دست هست.شاید برخی بگویند از ابتدا با این تکنیک-که اساسا ضد تکنیک است-می خواهد فضا را ملتهب ترسیم نماید،در پاسخ به چنین افرادی که چنین می اندیشند،عرض می نمایم که؛کارگردان کار بلد می داند که خلق فضای ملتهب فقط به دوربین نیست،به میزانسن است و چیدمان آن،به فیلم نامه است و اجرای آن،چطور در فیلمی مثل "خفقان" به کارگردانی داریو آرجنتو،بدون به کارگیری دوربین روی دست،از سکانس اولیه ما فشار و التهاب و استرس را حس می نماییم؟از حس خوب بازیگر،از اجرای درست و میزانسن صحیح و دکوپاژ فنی و سینمایی در راستای هدف و نه تکان دوربین که اعصاب بیننده را بهم می ریزد و نه اینکه حس او را به غلیان بیاندازد.

شما را بار دیگر ارجاع می دهم به فیلم"گردآورنده" و فصل آغاز فیلم،تا دریابید که چگونه یک کارگردان که مسئله اش ایجاد تعلیق و ترسیم فضای ملتهب است با میزانسن و دکوپاژ و اندازه ی نماها و زاویه و حرکت دوربین،از ابتدا حس تعلیق و خفقان را ایجاد می نماید و هشدار می دهد که حادثه ای غیرمعمول در صدد روی دادن است.به تشریح فصل آغازین این فیلم می پردازم؛ابتدا نمای بیرونی خانه ی هدف را می بینیم ولی از فاصله ای دور و از پشت منطقه ای که با نوارهای هشدار خطر که زرد رنگ هستند،محصور شده است.شب است و دوربین حالتی POVدارد که حالت ناظر و دید شخصی را به ما می دهد که در کمین این خانه است.دوربین در یک پَن افقی به سمت راست،فضای کلی خانه را ترسیم می نماید تا میرسیم به پارکینگ و ماشین اهل خانه که وارد کادر می شود،دقت شود به المان های این سکانس-نوارهای خطر،شب،حالت ناظر دوربین(POV)-که در ایجاد فضای هشدارگونه و ملتهب به شدت موفق عمل می نمایند.در سکانس بعد،وارد خانه می شویم،زوج بسیار خوشحال وارد می شوند،مرد در را با حرکتی سریع و خشن باز می نماید،زن و مرد،حس گرمی دارند که آنها را از همین ابتدا به ما زوج زناشویی معرفی می نماید.فضای خانه تاریک و سرد است،نقش نورپردازی خفیف که چقدر در این سکانس به ترسیم فضا کمک نموده است،قابل توجه است.مرد کلید چراغ را فشار می دهد،اما برق نیست!المان های هشداری یکی پس از دیگری ما را درگیر تعلیق و هشدار می نماید.نمای کلوزآپ دهان زن را می بینیم،که مرد را صدا می زند،مرد به طبقه بالا می رود و با صندوقی مواجه می شود،تدوین تداومی از نمای باز به نمای بسته دست مرد که صندوق را باز می نماید به خوبی به کار گرفته شده است و سرانجام صندوق باز می شود و دستی از پشت،دهان مرد را می گیرد و تیتراژ آغاز می شود و پس از تیتراژ در تدبیری هوشمندانه،به صورت اسلوموشن آمبولانس را مشاهده می کنیم و می یابیم که آن زوج کشته شده اند.دریافتید که چگونه باید از ابتدا فضا و هدف و وسیله را بوسیله کمپوزیسیون و میزانسن مشخص نمود؟

حال سراغ فصل آغازین "بعدی تو هستی" برویم؛دوربین با نمایی از درب اتاق خوابی که نیمه باز است و زن و شوهری که مشغول مغازله هستند،به سمت درب حرکت می نماید و وارد اتاق می شویم.هیچ المانی مبنی بر زن و شوهر بودن این زن و مرد و یا رابطه ی دیگری به ما داده نمی شود.پس از مغازله،زن به طبقه پایین می آید،تا چیزی بنوشد،وارد اتاق نشیمن می شود،نما به نمای بیرونی جامپ می شود،دوربین روی دست است و گویا ناظر-که این POV سخیف است و غیر سینمایی،زیرا مگر من و شما وقتی نگاه می کنیم،دیدمان میلرزد؟!-زن با روشن شدن چراغ حیاط متوجه حضور فردی می شود،نزدیک درب حیاط می شود،نمایی از نوسان چنگال های آویزان می بینیم!!درب را می بندد،موسیقی پخش می نماید،نماهای کلوزآپ از لیوان و یخ و نوشیدنی می بینیم-نماهایی عقیم و بی جا-تا به اینجا که هیچ تلاشی برای خلق تنش بوسیله میزانسن و دکوپاژ ندیده ایم!مرد را در حمام می بینیم،از حمام بیرون می آید،دوربین روی دست است و لحظه ای فولو هم می شود!متوجه نوشته ی روی پنجره می شود-بعدی تو هستی-و سپس مشاهده جسد زن و سپس کشته شدن مرد! سپس جامپ کات به نمایی باز از صحرا و ماشین زن و مردی دیگر!که هیچ پرداختی بر این ها و ایجاد رابطه زناشویی صورت نگرفته است.یک ناشی گری تمام در فصل آغاز که نه المانی از التهاب می دهد و نه هشداری.همین.

پس از مشاهده یکسری سکانس های پوشالی و نه هدفمند،میرسیم به اصل مطلب و سر میز غذاخوری که اتفاقا باز هم دوربین روی دست هست و برخواستن پسر و تیر خوردنش و شروع ماجرا.اما مدت زمانی که طول می کشد تا خانواده متوجه تیر خوردن پسر شوند،هم کمی کمدی دارد و از آن مهم تر تعلیق درستی که ایجاد می کند،هست که تنها نقطه قوت این سکانس است.در ادامه نیز همانطور که قبل اشاره کردم،اجرا بعضا کلیشه و اکثرا فاقد ارزش سینمایی است.همین سکانس شروع تجاوز افراد متجاوز سر میز غذاخوری،پرداختش ضعیف است و اجرایش با دوربین روی دست غلط.هیچ تنش حسی ایجاد نمیشود،بل اعصاب تماشاگر به علت دوربین وحشی بهم میریزد و این گول مالیدن سر تماشاگر و توهین به شعور اوست.اما چند سکانس هم در اجرا خوب بودند و حس شوک و وحشت را ایجاد نموده بودند.مثلا حرکت آهسته دختر-که داوطلب می شود بدود به بیرون خانه-و اتفاق ناگوار پس از آن که این تناقض آرامش و تنش خوب بود و درآمده بود و هدف که ایجاد شوک بوده است،ایجاد می شود.یا سکانس نگاه دختر به زیر تخت خواب-علی رغم اینکه یکی از کلیشه های این ژانر هست و بارها دیده ایم ولی اگر خوب اجرا شود،باز هم شوک آور خواهد بود-هم درست و خوب بود،به طور خاص،کمپوزیسیون،نقش بسیار مؤثری در درآمدن حس این سکانس ایفا نمود.

اما مسئله مهم و تقلبی دیگر فیلم "بعدی تو هستی" وجود دختری شجاع و مثل همیشه با چهره ای سبزه و زیبا که نابغه است و قرار نیست به هیچ وجه بمیرد و اساسا ضد زن است.وجود چنین نگاه فمینیستی و غیر منطقی به زن در بسیاری از فیلم های ژانر-خاصه گونه اسلشر-به چشم می خورد،به طور مثال پیچ اشتباهی 1 که از قضا دختر نقش اولش چهره ای شبیه به همین دختر فیلم "بعدی تو هستی" داشت!در علت چنین تدبیری باید تأمل نمود در مقاصد فیلم سازان که خارج از بحث نقد است.به هر حال وجود چنین دخترهای شجاعی دیگر نخ نما و کلیشه و فاقد جذابیت است و هر چه تکرار شود،به شوخی نزدیک میشود،در پایان فیلم نیز تنها اتفاقی که برای این دختر شجاع رخ می دهد،زخمی شدن اوست،حداقل اگر کشته می شد،یک اتفاق مثبت و ضد کلیشه برای این فیلم رخ می داد که متاسفانه نداد. در مورد ژانر فیلم،به نظر بنده اساسا قصد،ساخت وحشت-از گونه ی اسلشر- بوده است ولی پس از پایان کار،کارگردان که مشاهده می نماید که کار شوخی درآمده و نه جدی،برای حفظ شأن فیلم،خود را از تک و تا نیانداخته و ژانر را به کمدی-وحشت تغییر می دهد!

 

 

________________________________________

The Collector-2009-Marcus Dunstan (1

مارمولک-کمال تبریزی-1382

کمدی خاکستری

 

به تعداد همه آدم ها راه هست برای رسیدن به خدا.این جمله یکی از دیالوگ های فیلم است و به نظرم کارگردان و کلا فیلم نیز حرف اصلی اش همین است ولی آن را با لکنت به ما می گوید.فیلم روایت خطی دارد از داستان یک فرد شرور (رضا مارمولک) که پس از یک سرقت توسط پلیس دستگیر شده و راهی زندان می شود و بوسیله موقعیتی که برایش در بیمارستان زندان فراهم می شود،فرار می کند.اما از موقعیت فراری که ایجاد می شود شروع کنم،رضا در بیمارستان با روحانی ای هم اتاق است،روحانی ای که با کتاب شازده کوچولو در دست،خود را به ما روشنفکر معرفی می کند!! که نیست! روحانی به علت طرز نگرش رضا به روحانیت که  می پندارد روحانیون مدام  برای مردم روضه می خوانند و... سعی می کند با روشی متفاوت نگرش رضا را به روحانیت تغییر دهد و او را به خدا برساند،اینگونه که با جمله ای از کتابی غیر دینی و غیرایرانی!! رضا را پند می دهد! اساس کتاب و جمله عارفانه آن اشکال ندارد،ولی نمی شد جمله ای عارفانه را از کتب اسلامی و ایرانی خودمان برداشت کرد؟!؟ ما کم روشنفکر دینی داشتیم و داریم؟!

اما همین روحانی به ظاهر روشنفکر،دست به کار کوته فکرانه ای می زند که کمتر روحانی ای اقدام به چنین کاری می کند و آن این است که مقدمات فرار رضا را با نظم  و ترتیب تمام فراهم می کند!! و بدتر از آن اینکه پس از گذاشتن لباس ها برای رضا،در حمام در حال خواندن دعاست!! دعا برای چه؟ پشت سر رضا؟ برای اینکه به سلامت از دست قانون فرار کند؟!! کجای آموزه های دینی ما گفته روحانی باید دزد و شرور فراری دهد؟!! بر خلاف عده ای که می گویند رضا مارمولکِ روحانی شده مدام به روحانیت توهین می کند،من عقیده دارم که رضا مارمولک،شروری است که لباس روحانیت را پوشیده و ذاتا روحانی نیست و هر عملی که انجام می دهد،عمل رضا است نه یک روحانی و بیگانه بودنش با این لباس و مسند روحانیت را نشان می دهد.ولی آخوندی که در بیمارستان است،ذاتا به ما روحانی معرفی میشود،عمل او عمل یک روحانی است،او اشتباه کند توهین به روحانیت است،روحانیت را فردی کوته فکر و دوست شروران و دزدان معرفی می کند! ایده فرار در فیلم خوب است،اینکه یه فرد شرور با پوشیدن لباس یک روحانی از زندان فرار کند اما اینکه روحانی خودش به عمد! لباس ها را بگذارد و شرایط فرار را فراهم کند،اشکال دارد،اگر سهوا این کار را می کرد،توهین به روحانیت نمی شد.

اما پس از این سکانس فجاعت بار،فیلم خودش را پیدا می کند،از اینجا به بعد،هنرمندی نویسنده البته با کمی اشتباهات  را شاهد هستیم.  سکانس ها و موقعیت های خلاقانه کمدی را میبینیم.باز هم تاکید می کنم که این تیپی که ما شاهد آن هستیم،رضا مارمولکی است که لباس روحانی را پوشیده نه یک روحانی.او شرور است،پس این شرارت چه با لباس عادی و چه با لباس رسمی و چه با لباس روحانی،همراه اوست.نگاه های هیز او به دختر در قطار،نصیحت هایش به پسر طلبه در روستا،غذا خوردنش،راه رفتنش و... همه و همه مختص شخصیت رضا است و نه یک روحانی.

او برای فرار از زندان این لباس را می پوشد ولی اتفاق هایی موجب می شود او به پوشیدن این لباس ادامه دهد.فیلم نقدی نیز به جامعه روحانیت دارد ولی توهین نه! نقدش چیست؟ این است که چرا روحانیون مردم را به خود و مسجد و در نهایت به خدا نزدیک نمی کنند؟ چرا مساجد خالی است؟ چرا مردم به روحانیت اعتماد ندارند؟!

رضا شب ها برای جور کردن ویزا و شرایط فرار خود از کشور به سراغ افرادی از جنس خودش می رود ولی مردم این برداشت را می کنند که رضا شب ها با لباس مبدل به مردم بی بضاعت کمک می کند،فیلم با این موضوع میگوید که مردم این را از روحانیت می خواهند،یعنی دلسوز مردم بودن،کمک به آنها،درد آنها را درمان کردن و... مردم به اندازه کافی نصیحت شنیده اند،ولی وقتی عمل نمی بینند،بدبین می شوند،اعتمادشان از دست می رود.

اما فیلم راه حل روشن و شفافی نیز ارائه نمی دهد،در حقیقت کارهای متفاوتی که رضای روحانی شده انجام می دهد مردم را با خدا آشتی می دهد اما همین هم اشکال دارد.چرا که در سکانسی می بینیم که بین زن و شوهری درخانه و حریم خصوصی شان دعوا شده است و رضا که اینک در هیئت یک روحانی است،از دیوار خانه شان بالا می رود و وارد حریم خصوصی آنها شده !! و با حرکتی استالونه ای !! شوهر زن را کتک زده و با تشویق و تعریف و تشکر مردم از خانه خارج میشود!

و همین یکی از راه های جذب مردم به روحانیت و مسجد و در نهایت خدا معرفی می شود! آیا مردم منتظرند که روحانی از دیوار مردم بالا برود و کف گرگی و کله و ... بزند تا به مسجد و به خدا جذب شوند؟

فیلم طعنه آمیز نیز هست،از جمله طعنه ای که به کاندیدای ریاست جمهوری و یا مجلس که برای رسیدن به قدرت دست به ریاکاری و خودنمایی میزنند،اما  شخصیت کاندید در فیلم،اصلا درنیامده،پرداخت خوبی روی آن انجام نشده،به پیشروی روند داستان کمکی نمی کند،نویسنده گفته حالا که دارم  طعنه آمیز می نویسم یه گریز هم به کاندیداهای ریاست جمهوری بزنم!! در صورتی که من اعتقاد دارم،اگر این شخصیت که اصلا هم درنمیاد؛حذف میشد،هیچ لطمه ای به فیلم نمیخورد.

طعنه دیگر آن سکانس هست که گفته می شود که هر شبکه تلویزیون رو که میگیری،آخوند است!این نقد وارده ولی ناقص است.هر شبکه آخوند نیست،تلویزیون در قبضه روحانیت نیست! در همان سکانس،ما در تلویزیون آخوندی رو می بینیم که دارد فیلم پالپ فیکشن را نقد می کند!! نقد فیلم توسط روحانیون به خودیه خود اشکالی ندارد ولی در صورتی که اطلاعات لازمه رو نسبت به موضوع داشته باشند.بعضا دیده میشه که برخی روحانیون در مورد مساله ای نظر میدهند و کاملا هم حق به جانبانه سخن می گویند،در صورتی که اطلاع کافی ندارند و غلط نقد می کنند.طعنه  این سکانس فیلم "مارمولک" به این دسته از روحانیون است.

هم چنین در سکانسی می بینیم پلیس از خطای ماشینی که رضا با لباس روحانیت در آن سوار است انجام داده است می گذرد ، یعنی پلیس از خلافهای روحانیون می گذرد و این نقد هم وارد و صحیح است،متاسفانه در جامعه ما مواردی از این قبیل دیده می شود.

کودکی که در طول فیلم چند بار رضا با آن مواجه می شود،کیست؟! چیست؟! چه می خواهد؟! او چهره معصومانه ایی دارد و نوعی انتظار از نگاهش خوانده میشود. او همواره ناظر بر رضا ست و هر جا که میرود همراه اوست. هرگاه که رضا در آستانه اتفاق و حادثه ایی جدید قرار میگیرد او ظاهر میشود. این کودک میتواند نماد پاکی باشد. نماد رسالت و بار معنوی ایی که بر دوش روحانیت هست.لباسی که بر تن رضا هست لباس او نیست. لباس جماعتی است که رسالتی بر دوش دارند و کودک حافظ آن رسالت می باشد و در پایان هم این لباس به کودک بر میگردد.

برسیم به بازیگری در این فیلم.شخصیت اول و اصلی فیلم یعنی رضا که توسط پرویز پرستویی ایفا می شود کاملا درامده،منِ بیننده باورش میکنم به عنوان یک شرور. پرویز پرستویی از جمله معدود بازیگران ایرانی است که قابلیت ها و توانایی های خودش را در ایفای نقش های متفاوت به همه اثبات کرده.ایفای یک رولِ ثابت و یک تیپ خاص در همه فیلم ها هنر نیست،هنر اینه که بازیگر خلاقیت خود را در تیپ های متفاوت عرضه کند و بیننده رو به تحسین وادارد.

پرویز پرستویی از این دسته بازیگران است.هر نقشی که به او واگذار می شود را کامل و بسته به ژانر فیلم ایفا می کند و تیپ های او در فیلم هایش کاملا مجزا از هم هستند.البته به جز سالهای اخیر که در فیلم هایی نقش های موفق آمیز گذشته را تکرار کرد! پرویز پرستویی در کمدی هایش کاملا کمدین می شود و در جنگی هایش کاملا رزمنده.

حتی بازی کمدی او در "مرد عوضی" با کمدی او در "مومیایی 3" متفاوت است.شخصیت رزمنده ای او در " آژانس شیشه ای" با شخصیت رزمنده ای "موج مرده"  فرق می کند.لحن صحبت،حرکات و طرز راه رفتن و میمیک صورت  و ...همه و همه مختص آن نقش خاص است و این چیزی است که در دنیای بازیگری امروز کم یافت می شود ودر صورت یافتن جای تقدیر دارد.

فیلم سکانس های خوب کمدی زیاد داشت،اما من دو سکانس را برتر و مفهومی یافتم،یکی سکانس پایانی فیلم که آشتی مردم با مسجد رو نشان میده،با آن موسیقی خوب و بجا.سکانس دیگر هم سخنرانی رضا برای زندانیان هست که خود رضا نیز متاثر میشود.در پایان بگویم که "مارمولک" اثری جسورانه در ژانر کمدی با مضامین سیاسی،در سینمای ماست و تامل برانگیز است.

 

دختر خوب-میگل آرتتا-2002

همه ما پریشان هستیم،فقط اندازه پریشانیمان متفاوت است.انسان مدرن،انسان مشکل داری است.فیلم "دختر خوب" در تلاقی بحران ها قرار دارد و به تقابل خیر و شر و بحران انسان برای انتخاب یکی از این دو می پردازد.فیلمی که پیش روی ماست،روایتگر زنی متأهلِ پریشان("جاستین" با بازی جنیفر آنیستون) است که در یک فروشگاه کار می کند،او از کار خود لذّْتی نمی برد،و به نحوی از سر عادت سر کار می رود.از آن طرف همسری نقاش دارد که به او بی توجه است و هنگامی که از محل کار برمیگردد،همکارش را به خانه می آورد و به استعمال دخانیات و ... می پردازند.همه اینها دست به دست هم داده اند که جاستین به این سو و آن سو چشم بگرداند و آرامش و عشق و لذت واقعی را جستجو کند.یک روز که در محل کار خود نشسته است و از سر بی حوصلگی به اطراف می نگرد،متوجه یکی از همکارانش می شود که او نیز سر در گریبان دارد و حالتی سرد مانند او(جاستین) دارد،او به سوی او می رود و آنها آشنا می شوند و....

شخصیت اول فیلم(جاستین) با بازی جنیفر آنیستون،نماد یک انسان مشوش و به سطوح آمده عصر مدرن می باشد که به دنبال راهی برای رسیدن به آرامش می گردد.او این رهایی را در جایی خارج از خانه و خانوادهمی جوید،که عمق فیلم در همین قسمت فیلم نامه است.نویسنده این کار(مایک وایت) که در فیلم هم نقش کوتاه گارد امنیتی در فروشگاه را بازی می کند،به نحو احسن این کار را نوشته و به تمام ریزه کاری ها و نماد ها توجه کرده است.به طور مثال شخصیت هولدن(با بازی جیک جیلنهال) که نقش همکار جاستین را دارد، انسان افسرده و پریشانی است که با توجه به اعمال و رفتارش،در انتهای فیلم متوجه می شویم که در اصل نماد شیطان است که در مواقع استیصال که انسانها دنبال چاره ای برای گره ی کوری که در زندگی شان خورده می گردند،به سراغ آنها می آید و انسان بخت برگشته،گمان می کند که این همان چاره و کلید درهای بسته زندگی اوست.اما اینجاست که عقل انسان راه درست را نیز به او نشان می دهد و انتخاب را به عهده ی او می گذارد.فیلم نامه به قدری زیرکانه نوشته شده که در سکانسی جاستین را درون اتومبیل،تنها و سر در گم در جاده ای می بینیم که بین دو جاده قرار دارد،سمت چپ به طرف سعادت و خیر اوست و سمت راست به طرف هلاکت و شر اوست،که بر عکس همیشه که راست سمت خیر است،اینجا برعکس اتفاق افتاده،که این هم میتونه از ضعف های کوچیک فیلم نامه باشه،که البته چون ذات عمل یکی است،چندان ضعف محسوب نمی شود.به دیالوگی که جاستین در این سکانس می گوید دقت کنید تا متوجه شوید صحت حرف من شوید:جاستین : فقط شیطان میدونه چطور یه دفه اینجوری شد.این سکانسِ بسیار تأمل برانگیز،مخاطب را همچون جاستین به فکر فرو می برد و اشاره ای مستقیم به آموزه های دینی انسان ها و قدرت اختیاری که به آنها داده شده است دارد.در همین سکانس،باز هم دیالوگی عمیق و تأمل برانگیز از جاستین در توصیف سمت راست جاده(سمت شر و بدبختی) می شنویم:و سمت راستم چی می تونستم تصور کنم؟آسمون آبی و بیابون زمین،نگرانی های نا محدودِ  پشت سر هم،یه نیستی بی پایانِ زیبا

همچنین از طرفی شخصی را در فیلم به نام کُرنی می بینیم که مذهبی است و از برگزارکنندگان یک محفل  مطالعه انجیل در کلیسا می باشد،که از جاستین نیز برای شرکت در این مراسم دعوت می کند.اما جاستین به دلیلی که در فیلم مشاهده می کنیم،مجبور می شود که در این مراسم شرکت نکند.اودر پاسخ به سوال کُرنی که چرا دیشب رفتید و در مراسم شرکت نکردید؟می گوید که ما کتاب های مقدسمان را فراموش کرده بودیم،اینجا هم نکته ای نهفته است:این دیالوگ نماد بهانه جویی ما انسانها برای توجیه فرارمان از دین است،اما پاسخ کُرنی ،که درسی آموزنده و بسیار ظریف و عمیق و بسیار صحیح است این جمله است : خب می تونستید ازروی فرد کناریتون نگاه کنید،میدونی اونجا کلیساست،بدون انجیل،هیچ کاری ممکن نیست

اما کنایه های این جمله به چه چیز هایی است؟! این جمله در واقع پاسخ خداوند به انسان هایی که از دین فرار می کنند و بهانه ای مانند بهانه ی جاستین می آورند،می باشد،می تونستید از روی فرد کناریتون کناریتون نگاه کنید،یعنی این همه انسان خوب و پاک و الگو در کنار شما بود،چرا از آنها الگو نگرفتید؟!

اما کلمه کلیسا در این جمله،صرفا منظور خود کلیسا نیست،کنایه از دنیا است،که در آن بدون انجیل( که منظور دین و کتاب آسمانی است)هیچ کاری ممکن نیست و انسان مانند جاستین دچار سردرگمی می شود و بدنبال کلیدی است که آن کلید همان دین و کتاب آسمانی است،که الگوی زندگی را به ما ارئه می دهد.

اما نکته جالب توجه فیلم اینجاست،که در آخر فیلم همه تقصیر ها به گردن کُرنی می افتد!!این موضوع اشاره دقیق به دنیای ما دارد که همه اشتباهات را خودمان انجام می دهیم و در نهایت،همه را به گردن افراد مذهبی می اندازیم و بدبختی هایمان را از چشم آنان و دین می بینیم.