سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی
سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی

The Martian-2015

این مطلب توسط روزنامه سینما منتشر شده است.



به شیرینی غربت


ریدلی اسکات پس از آخرین فیلم علمی-تخیلی اش-پرومتئوس-که فیلمی آکنده از توده ای آدم بی شخصیت و در نتیجه بدون اثر و حس بود و به علت موضوع متافیزیکی اش چراغ سبزی به سوی تأویل گرایان نشان می داد،حال روی به سوی اثری علمی-واقعی-و نه تخیلی-و به فردیت،شخصیت و روایتی انسانی اما در دل فضای سیاره ای غریب به نام مریخ آورده است.

اسکات راوی قصه ی دانشمند فضانوردی است که به علت آشفتگی جوی در مریخ و برخورد شی ای به او،به نقطه ای دور از همکاران  خویش پرتاب شده و مجروح و بیهوش می گردد،بنابراین همکارانش بنا را به فرض گذاشته و نا امید از حیات او رهایش نموده و به زمین رجعت می نمایند.اما او زنده می ماند و فیلم روایت چگونگی جهد او در جهت بقا در غربت است و همین چگونگی نجات مارک است که دلهره و همراهی ای را از ابتدا تا انتها در تماشاگر ایجاد نموده و او را لحظه به لحظه با فیلم جلو می برد.و در پی غافلگیری لحظه ای و... نیست.

در مواجهه با چنین فیلم هایی که شخصیت منفرد فعال دارند که در سیر روایت،باید شاهد جهد او به قصد دست یابی به هدفی معین باشیم؛اولین نکته ای که اهمیت اش از جایگاه ویژه ای برخوردار است؛شخصیت پردازی است؛چرا که لازم است خصوصیات فردیِ معینِ او را بشناسیم تا در سیر جد و جهد او از کامیابی اش خرسند و از ناکامی اش ناخرسند گردیم.نکته ی دیگر فضایی است که این شخصیت باید از دل آن بیرون بیاید و متاثر از آن بوده و بر آن موثر.

اسکات در "مریخی" ابتدا فضای معینی از مریخ بر ما عرضه داشته و سپس از دل آن شخصیت اصلی و کلیدی خویش را خارج می سازد؛یک دانشمند گیاه شناس.قطعا نوع رویارویی یک دانشمند با یک فضای غریب و هولناک- که نه در شهری دیگر و نه در کشوری دیگر یا حتی قاره ای دیگر که در سیاره ای دیگر است-با نوع رویارویی انسانی عادی و فاقد پشتوانه علمی باید تفاوت کند که اسکات به خوبی متوجه این تفاوت گشته و این نوع خاص رویارویی را از طریق فرمی مطلوبِ موضوع بر تماشاگر عرضه می دارد.

دانشمندِ ماجرا ابتدا در مواجهه با این غربت،کمی دلش خالی می گردد اما بعد،از دل،بریده و به عقل و دانش اش رجوع می نماید.دانشی که صرفا برچسبی نچسب برای وی نبوده و کارکردی دراماتیک پیدا می کند؛در ابتدای فیلم،از تحلیلی که از خاک مریخ می دهد،پی به تخصص اش می بریم و در ادامه،دانشمندیِ او را در کنش ها و واکنش هایش به موقعیت ناگوار پیش آمده تماشا و باور می نماییم؛از تصمیم مدبرانه او در جهت کِشت سیب زمینی گرفته تا تولید آب و بهره گیری از باطری و... همه شخصیت سازند و پیش برنده ماجرا و نیز مقوّم همراهی تماشاگر.نگاه او در مواجهه با وضعیت وحشت آور تنهایی و غربت در سیاره ای غیر از زمین،به دور از ناامیدی،خودخوری،شکوه و شکایت و مهم تر از همه بی گدار به آب زدن و تلاش های بیهوده است.

علی رغم موقعیتی که گنجایش گرایش به ساحت وحشت را دارد؛مانند آثار پیشین اسکات-بیگانه و پرومتئوس- و نیز علاقه وافر او به جانوران لزج،در اینجا،هم گام با شخصیت قصه اش که امیدوار است و سرزنده و شوخ،از آن وحشت و یأس و لزجت بریده و روی به سوی انسان،امید،انگیزه،روشنایی،اراده و در نهایت کامیابی می آورد.کاری که در بستر علمی-تخیلی انجام گرفته که بس خطیر و پر از ورطه های مستند علمی شدن،بی حسی و انفکاک از واقعیت می باشد.اما او موفق می شود علمی-تخیلی را به علمی-واقعی ارتقا داده و از جغرافیا و تاریخی ناآشنا،فضایی آشنا بیافریند و از دل این فضا به زیستی انسانی دست یابد.کاری که در سینمای علمی-تخیلی کمتر نمونه اش را می توان یافت؛غالب این آثار در افراط و تفریطی بین علم و خیال به سر می برند؛غافل از واقع.یا درجه ی مطالب علمی شان آنقدر تخصصی می شود-در بین ستاره ای-که مستند های علمی را می مانند که مخاطبی خاص و محدود دارند،در حالی که سینمای عمومی را تاب همراهی این حجم مطالب علمی نبوده و دلزده می گردد.و یا آنقدر عنصر خیال بر آنها فایق می آید که باز منفک از مخاطب انسانی و حیات او شده و دچار اوهام می گردند.

فیلم دارای روایتی رفت و برگشتی بین مریخ و زمین است که این مهم،باعث عدم کرختی شده و تماشاگر را تا انتها نگاه می دارد.کاری که کوبریک در ادیسه اش ناتوان از آن بود و اثرش کرخت بود و بی حس.در چنین اثری،ریتم،بسیار به تجربه تماشاگر کمک می نماید؛تجربه های مارک در موقعیت های مختلف مثل کاشت سیب زمینی و تولید آب و... تا حدودی تبدیل به تجربه تماشاگر نیز می شود اما مثل سکانس خوددرمان گری او در ابتدای فیلم با ریتم کند و کلوزآپ های به جایش اثرگذار نیست.المان خوددرمان گری که مورد علاقه فیلم ساز نیز هست که در پرومتئوس به علت عدم پرداخت شخصیت و فاصله تماشاگر با او،کارکرد حسی ای نداشت.اما در اینجا بسیار موثر می افتد با بازی خوب دیمون؛که بر خلاف آدم آنتی پات در بین ستاره ای،در اینجا با تسلط،شخصیتی شوخ،سرزنده و در نتیجه سمپات می آفریند.

مشکلی که فیلم کمی به آن دچار می شود،برمیگردد به حجم زیاد تاریخ و اعداد گفته شده که در لحظاتی از فیلم حوصله سر بر شده و ذهن محاسبه گر می طلبد و نه دل تماشاگر.اما مشکل به حدی نیست که به ورطه علم زدگی بیافتد.همانطور که بیان شد،مریخی نمونه ای خوب در ساحت علمی-واقعی است که ثابت می نماید که در عین حال که میتوان علمی بود،میتوان سرگرم نیز نمود

نظرات 3 + ارسال نظر
حسین پارسایی چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 00:45

سلام.
اتفاقا یکی از دوستان بنده علاقه زیادی به ادبیات پلیسی دارد و شاید تقریبا تمامی آثار کریستی,ژرژ سیمنون,ریموند چندلر,آرتور کانن دویل و.. را خوانده باشد,,ولی بحثِ ما در مورد تفاوت چه و چگونگی و ارتباطِ هنر با حس و عقل ,,خوب شکل نگرفت..
حقیقتا بحثِ مهمی ست تفاوت معما و تعلیق,,بحثِ تعیین کننده ای ست..
معما همچون پازل,,تماما با عقل سر و کار دارد ,,به راستی فایده ی رجوع دوباره به اینگونه آثار پلیسی و معمایی چیست؟
اثری که قدرتش در "چه" است و نه در "چگونگی",,چگونه ارتباطی با حسِ مخاطب دارد؟ قطعا هیچ نقطه ی اتصالی ندارند.به نظر بنده شاید بشود به این قبیل آثار_سینمایی و ادبی_ به چشم آثار یک بار مصرف نگاه کرد..همانند جدول ,سودوکو و..(معما چو حل گشت آسان شود!)
بنده هم از این منظر علاقه ای به این گونه ی ادبی ندارم,,گرچه تاکنون از ادگار آلن پو اثری نخوانده ام ولی قطعا تفاوت جدی با قلم کریستی دارد.خوب است بدانید که جناب فراستی و آقای یوسفخ بیک هم به قلمِ آلن پو علاقه مندند..
کتاب مرحوم حسینی را کامل نخوانده ام,چرا که اگر ایشان را بشناسید تخصص اصلی شان. در حوزه ی شعر بوده و ادبیات.. این کتاب هم پیرامون نقاط اشتراک ادبیات و سینماست که بنده صفحات آغازین آن را خوانده ام و از آنجا که موافق مطالب دیگرش نبودم آن را رها کردم..
حالا که بحثِ معرفی کتاب شد خوب است پیشاپیش هدیه ای نوروزی به شما بدهم ,, کتابِ تحلیلی آقای حبیب کاوش را برای خواندن به شما پیشنهاد میکنم ,بنامِ "فریب بزرگ"..
در کنارِ کتاب آینه جادو از شهید آوینی و نقدهای برنامه هفت جناب فراستی,,این کتاب, بنده را در علاقه مندی ام به سینما جدی تر کرد..خواندنش خالی از لطف نیست..
اگر سوالم ایرادی نداشته باشد,,شما با آقای یوسف بیک از نزدیک و حضوری آشنا شده اید یا در فضای مجازی؟
بنده که تاکنون ایشان را از نزدیک ندیده ام ولی برایشان احترام خاصی قائلم..

کمیل:
سلام.با نظرتان درباره یکبار مصرف بودن آثار معمایی موافقم.زیرا پس از حل معما دیگر بازخوانی یا بازبینی آن چه سود دارد؟!به علاوه اینکه اساسا معما با فکر کار می کند و نه حس و در طول خوانش هم چیزی به مخاطب نمی دهد.اما شاید بشود درباره آثار معدودی بحث کرد که ضمن اینکه معمایی هستند ولی بازخوانی یا بازبینی آنها لذتبخش است.بنده نیز آثار آلن پو را نخوانده ام،شاید او قابل بحث باشد.
در مورد مرحوم حسینی هم اطلاع نداشتم چنین کتابی هم دارند،بیشتر از ایشان شعر خوانده ام و تعدادی شعر خوب از ایشان به خاطرم مانده است.
ممنون از پیشنهادتان،کتاب آقای کاوش را چنانچه در بازار موجود یافتم تهیه خواهم کرد.
آشنایی بنده با سید جواد عزیز از طریق وبلاگ و به صورت مجازی میسر شد ولی تا کنون بنده هم ایشان را از نزدیک ندیده ام.دلایلش را هم هیچ گاه نگفته اند.امیدوارم روزی ایشان را ملاقات نمایم.

حسین پارسایی سه‌شنبه 25 اسفند 1394 ساعت 21:56

سلام.
بحثم کمی به تفاوت مدیوم تلویزیون با مدیوم سینما بازمیگردد;
شما این دو سریال امریکایی را دیده اید؟
فرار از زندان _ 24 ..
بنده فرار از زندان را دوبار دیده ام ولی معتقدم قطعا 24 سریالِ بهتری است,گرچه 8 فصلِ سریال 24 را هم کامل ندیده ام..
موتورِ جذابیت سریال 24 از باکِ "چگونگی" میسوزاند و سریال فرار از زندان از باکِ "چه"..
پایان بندی هر قسمت سریالِ فرار از زندان رجوع به قسمت بعد دارد ,,یعنی همان سریال را برای "ته" دنبال کردن; ولی سریال 24 که از کارگردانی و بازی های بهتری بهره منده,,گرچه تا حدی در پایان هر قسمت ,,مخاطب را به قسمت بعد سوق میدهد ولی "لذت در لحظه" بیشتری از سریال فرار از زندان دارد و جدیت کارگردانی را میتوان در آن حس کرد;
تمام بحثِ بنده تفاوتِ "تعلیق و معما" یا تفاوت "چگونگی و چه" است..
البته بنده تفاوتهای مهم دیگر تلویزیون و سینما _تفاوت فیزیکی و نظری_را در اینجا شفاف نکردم اعم از : سالن تاریک و پرده بزرگ و تمرکز بیشتر و.. با ابعادِ کوچک تلویزیون و عدم تمرکز و.. که همگی جای تأمل دارد..
تلویزیون که دهه ها پس از تولد سینما ,اختراع شد , همگانی شد و جایش را میان سبد سرگرمی خانواده ها پیدا کرد,,مشابهِ طرحِ استقبال خوانندگان رمان در قرن 19 اروپا که آثاری که توسط نویسندگان در اواخر قرن 18 و خصوصا قرن 19 به صورت سریالی_هفته به هفته یا ماه به ماه_در روزنامه های اروپا و.. به چاپ می رسید که برخی از این آثار را امروزه در یک جلد کتاب تهیه میکنیم(الیور توئیست,تام جونز و..),یک ویژگیِ مهم دارد و آن نداشتنِ محدودیت زمانی نسبت به سینماست _در صورت ساخت سریال_,,پس باید از دنبال کردن هفته به هفته یا.. مخاطب,برای خود نقطه ی مثبتی میساخت و آن تکیه کردن به چگونگیِ پایان بندیِ هر قسمت از سریال بود برای کشش و جذابیت بیشتر,چیزی مشابهِ پایان بندی های مقطعی نویسندگان اروپایی..
صفحاتِ آغازین کتاب "مشت در نمای درشت" از مرحوم سیدحسن حسینی و شاید تک صفحه ای از کتاب بسیار مفید "هسته آتش فشانی سینما" از بهروز افخمی در این مورد_تفاوت سینما و تلویزیون_ کمی توضیح داده اند.(جدای از این بحث, پیشنهاد میکنم که نگاهی به این دو کتاب بیندازید,خصوصا کتاب آقای افخمی را..)
بنده از آگاتا کریستی تنها یک اثر خوانده ام;(پرده)
شما چند اثر از کریستی خوانده اید؟
میتوانید دو سه اثر اصلی اش را معرفی میکنید..
البته تعریفِ قتل راجر آکروید,,قتل در قطار سریع السیر شرق و ده بچه زنگی را شنیده ام ,,ولی بنا به دلیلی خیلی به ادبیات پلیسی و معمایی علاقه ندارم..

کمیل:
بنده هیچ یک از دو سریال مذکور را ندیده ام،البته فرار از زندان را سالیان پیش،چند قسمتی دیدم ولی به دلیل عدم وجود کشش رهایش کردم.24 هم ان شا الله به زودی خواهم دید.در مورد پایان بندی هر قسمت سریال با شما موافقم که باید رشته ای برای پیگیری به مخاطب بدهد که به نظرم سریال لاست در این زمینه خوب به خاطرم مانده است.البته در لاست به نظرم هم تعلیق وجود دارد و هم غافلگیری که به خوبی از ادغام این دو بهره جسته است.
از معرفی دو کتاب جناب حسینی و آقای افخمی هم سپاسگذارم.حتما مطالعه خواهم نمود.
اما در مورد خانم کریستی؛بنده زیاد از ایشان نخوانده ام ولی از داستان های کوتاه اش که مربوط به شخصیتی به نام خانم مارپل میشد،چندتایی به خاطرم مانده که عموما هم از معما سود می جوید خصوصا کتاب "سیزده معما"ولی مشکل به نظرم در همین آگاهی محیرالعقول خانم مارپل و ناآگاهی و یا کم آگاهی سایر شخصیت هاست که این باعث میشود از چند داستان به بعد دست نویسنده برای مخاطب رو شده و بداند که نهایتا خانم مارپل،راز را پرده برداری می کند!و این پیش آگاهی مخاطب نیز تبدیل به تعلیق نمی گردد که چگونگی برایش مهم شود،چون پیش آگاهی او در مورد داستان نیست بلکه در مورد خانم مارپل است که خارج از داستان است.البته این که عرض می کنم در مورد داستان هایی از کریستی است که خانم مارپل یا راوی است یا شنونده یک ماجرا و نهایت اوست که حدس میزند راز چه بوده و معما را حل می کند.این به نظرم لذت داستان را کم می کند.در داستان هایی که ما میدانیم قهرمان نهایتا پیروز میشود،چیزی که برایمان مهم است این نکته است که قهرمان،ساده و سهل الوصول پیروز نگردد و پس از موانع و مشکلاتی به هدف برسد ولی در خانم مارپل اینچنین نیست و او با کراماتی به پاسخ معما میرسد که به نظرم پذیرش قهرمان با کرامات که یک بار هم اشتباه نمی کند در ادبیات و سینما چندان ساده نیست و مخاطب پس میزند.مگر شخصیت های خاص معنوی که بحث شان جداست.
داستانهای بلندتر خانم کریستی که اشاره فرمودید را نیز نخوانده ام.نمیدانم در آنجا چگونه عمل کرده است.به هر حال بنده نیز معما را نمی پسندم،زیرا در طول داستان به جای درگیری با داستان و شخصیت،سردرد نصیب مخاطب میشود از این سوال که نهایت پاسخ معما چیست؟!

حسین پارسایی یکشنبه 23 اسفند 1394 ساعت 23:48

سلام.
منظور بنده از اجرای تلویزیونی را تا حدی آقای یوسف بیک توضیح دادند,,اینکه فیلم نانِ کارگردانی را نمیخورد ,اجرایی بر پایه ی میزانسن ذهنی و قدرت شخصی دارابونت ندارد و از قصه ی استیون کینگ,, نان میخورد..
مهمتر از همه اینکه فیلم برای ته(انتها) خیلی سرمایه گذاری میکند ,,یعنی که از چه_پایان بندی_ سود میبرد و نه از چگونگی_تعلیق_..
منظور بنده این نیست که سریال تلویزیون نیازی به بارِ تعلیقی ندارد ولی مشخصا تعلیق_ به قول جناب فراستی :_که توضیح درام است در سینما بیشتر جواب میدهد تا در تلویزیون..
تفاوت کارگردانی را در دو سریال امریکایی,, میتوان مثال زد..
سریال 24 و فرار از زندان ..

کمیل:
سلام حسین جان
ممنون از پاسخ ات
بنده هم مخالفتم با فیلم رهایی از شاوشنک به علت سرکار گذاشتن طولانی مخاطب و سورپرایزینگ انتهایی اش است و اینکه از ابتدا تا شوک نهایی کاری نمی تواند با مخاطب بکند ولی باز منظورتان از اجرای تلویزیونی را متوجه نشدم.اگر کمی تفاوت اجرا در تلویزیون و سینما را شرح دهید ممنون میشوم
با احترام

ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد