سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی
سینما نگاشت

سینما نگاشت

نگاشت های کمیل میرزائی

مستأجر-آلفرد هیچکاک-1927

در حسرت تعلیق

فیلم با یک کلوزآپ از دختری موطلایی،در حال جیغ کشیدن شروع میشود.شبیه این نما،بعدها در "جنون"[1] نیز تکرار می شود.شروع دو فیلم نیز از یک لحاظ شباهت دارند؛این که در هر دو جسدی با یک نشانه از قاتل در ساحل پیدا می شود؛نشانه ای که در مستاجر،کلمه THE AVENGER (انتقام جو) و در جنون،کراوات می باشد.در مستاجر حدود ده دقیقه ی ابتدایی به ارائه اطلاعات قاتل و فضاسازی منتج از آن می پردازد-که البته هیچکاک بعدها همین شخصیت پردازی و فضاسازی را در کمترین زمان ممکن و از طریق فرم انجام می دهد-.مطلع می شویم که او فقط دختران مو طلایی را به قتل می رساند و در موعد مقرر سه شبنه ها.پس از این ده دقیقه به شخصیت دیگر فیلم یعنی دِیزی می رسیم؛او نیز مو طلایی است و در یک شو لباس کار می کند.تا اینجا با اطلاعاتی که از قاتل معروف دریافت کرده ایم-ولی خودش را ندیده ام-و نیز شناخت دِیزی،نسبتی میان این دو در ناخودآگاه ما شکل می گیرد که هنوز نسبتی نامعین است.پس از پرداختن به خانواده دِیزی و معین شدن روابط آنها با یکدیگر،فردی به مسافرخانه ی خانواده ی دِیزی مراجعه می کند که هیئت و هیبت او مطابق با اطلاعاتی است که پیش از این از قاتل معروف دریافت نموده ایم و از بازی اغراق آمیز و طمانینه ی تا حدودی دراکولاوار و نگاه خیره اش دیگر مطمئن می شویم که او خود قاتل معروف است.این اطمینان خاطر از شناخت قاتل،در فیلم جنون نیز تکرار می شود اما در هر دو فیلم مخاطب فریب می خورد؛با اطمینان از این که اطلاعات ارائه شده در اول فیلم مربوط به این مستاجر است،حال دیگر به دنبال اینکه "قاتل کیست"نیستیم و پس از شناخت دِیزی و ولع سادیک وار مستاجر به او،انتظار قتل دِیزی و چگونگی آن،سرنخی برای تماشای ادامه ی فیلم می شود.اما فیلم قادر نیست این انتظار را برآورده سازد و آنرا به تعلیق ارتقاء دهد و پس از یک ساعت و خرده ای انتظار،درمی یابیم که مستاجر،قاتل نیست.البته جبری در این فیلم بر هیچکاک چیره شده است که محبوبیت بازیگر نقش مستاجر،مانع از این شده که او تا انتها قاتل بماند.اما اگر جبر بیرونی بوده است،چرا دوباره همین تم را در جنون تکرار کرده است؟!

فیلم از جنبه ی تم گناهکار- بی گناه نیز قابل مقایسه با فیلم دیگر هیچکاک،مرد عوضی است که در اجرای این تم نیز به مرد عوضی می بازد.در مرد عوضی ما ابتدا مردی ساده،اهل خانواده،کار و به دور از جرم و جنایت می بینیم که بی گناهی اش برایمان مبرز می شود و در ادامه که مورد ظن و تهمت واقع میشود،کاملا هم دل و هم سوی او می شویم و نگران اینکه چگونه بی گناهی اش ثابت می شود و این،تا انتها منجر به تعلیق و همراهی ما با فیلم می شود.اما در مستاجر؛بی گناهی مستاجر از ابتدا مبرز نیست و حتی شخصیت مستاجر پرداخت نمیشود و ما فقط اطلاعات ظاهری قاتل و مستاجر را تطبیق می دهیم،نقطه ی دید فیلم نیز تمایل معینی نسبت به شخصیت ها ندارد،تمایل بین مستاجر و دِیزی سرگردان است و این سرگردانی به مخاطب نیز میرسد و در نتیجه همدل با هیچکدام نمیشود و اینکه انتهای فیلم،بی گناهی مستاجر مشخص شود،برای همذات پنداری دیر است و سیر درستی برای همراهی مخاطب نیست.بنابراین "مستاجر" جز چند لحظه تمرین تکنیکی که به فرم نمی انجامد و فقط دغدغه ی هیچکاک برای فرم را می رساند؛مانند سوپرایمپوزهایی از واکنش های مردم نسبت به خبر قتل،فیلمبرداری از زیر صفحه ی شیشه ای از قدم زدن مستاجر که نه ابژکتیو است و نه سوبژکتیو،چیز دیگری که آنرا متمایز و معین و اثرگذار در دنیای هیچکاک نماید،ندارد.


[1] Frenzy-1972

دورهمی-مهران مدیری-1395

این مطلب توسط سلام سینما منتشر شده است.


فریب

ای اهل ایمان!یکدیگر را مسخره نکنید و  مورد طعن و عیب جویی قرار ندهید و با القاب زشت یکدیگر را صدا نکنید.

سوره حجرات-آیه 11(نقل به مضمون آیه)

خداوند در آیه بالا مومنان را از چند رفتار ناپسند غیراخلاقی نهی فرموده است و این در حالی است که دقیقا همه ی موارد نهی شده،در سریال های به اصطلاح طنز ما،دستمایه خنداندن مخاطب واقع می شوند.تازه ترین موردش؛برنامه "دورهمی" است؛مادر،پدر و پسر خانواده گاها حرف های دختر خانواده را با لحنی زشت تکرار کرده و او را مورد تمسخر قرار می دهند.همچنین مدام علیه یکدیگر اقداماتی می کنند.داماد خانواده را مورد طعن و تمسخر قرار داده و او را با القاب زشتی خطاب قرار می دهند.این رویکرد در بخش های دیگر برنامه نیز استمرار دارد؛در تک گویی های طنز مهران مدیری با اینکه نقد های طنازانه ای هم دارد ولی گاهی مردم ساده را به روی صحنه آورده و به واکنش های ساده ی آنها-که میتواند ناشی از اضظراب باشد-می خندد و اگر حضار نیز متوجه آن واکنش نشده باشند،با تکرار آن-با لحن خاص اش-مردم را نیز در تمسخر و تحقیر خود سهیم می کند.بخش گفتگو با مهمان نیز از دیکتاتور منشی جناب مدیری بی نصیب نیست؛که در قالب سوالات غیراخلاقی-از کدام همکار خودت بدت می آید؟نام ببر!-شروع شده و به تهدید با ماشین اصلاح و در نهایت اصلاح مو و یا ریش مهمان ختم میشود.

این برنامه ترکیبی است از نمایش،گفتگو و تک گویی طنز که در هر یک از این بخش ها،فریب کاری و بد آموزی به چشم می خورد؛در بخش نمایش،دکور خانه ای وجود دارد که برگرفته از معماری ایرانی است اما خانواده ای که می بینیم فاقد هویت ایرانی است.از مشهود ترین نمودهای بی هویتی خانواده میتوان به مادر خانواده اشاره نمود  که لباس های پرنسس های انگلیسی به تن می کند!و ضرب المثل های ایرانی را اشتباه می گوید و هیچ نشانه ای از مادر ایرانی ندارد،همچنین است در سایر اعضا.

این رویکر ضد اخلاق ایرانی-اسلامی،سالهاست که مایه کاذب جذب مخاطب-در واقع فریب او-در سریالهای به اصطلاح طنز ما گشته است.در این سریال ها،نه تنها زندگی سالم ایرانی وجود ندارد بلکه افراد خانواده یا در حال پرخاش و فحاشی به یکدیگرند یا حتی ضرب و شتم و یا در حال توطئه چینی علیه یکدیگر که نمونه هایش در کارهای آقای مدیری بارز است؛از پاورچین گرفته تا قهوه تلخ و اخیرا دورهمی.نکته مهم در این سریال ها این است که شخصیت پردازی ها کاملا متمایل به شخصیت های بی اخلاق می باشد که نشانگر تمایل سازندگان به این قشر است.ولی ادعای سازندگان چنین سریال هایی؛نقد این رفتارهای غلط است!شاید نیت خیر و به قصد اصلاح باشد ولی اثر لو دهنده گرایش سازندگان است.

جناب مدیری در هر برنامه موضوعی اجتماعی را مطرح می کند و بخش های برنامه حول آن موضوع اجرا میشود.در تک گویی های طنز شاید تا حدودی موضوع به چالش کشیده میشود ولی در خانواده نمایش،هیچ یک از اعضا،رفتار به هنجار و سالمی ندارد که زشتی رفتار سایرین مورد مذمت مخاطب قرار بگیرد.سیامک انصاری نیز که مثلا اخلاق سالمی باید داشته باشد،کاملا منفعل بوده و در مقابل علاقه نویسنده های برنامه به سایر اعضای خانواده،شخصیت او اصلا علاقه برانگیز نیست و بدین ترتیب در مخاطب نیز کشش به سمت شخصیت های علقه برانگیز-ژوله،مادر و...-متمایل می شود؛ یعنی کشش به سمت بی اخلاقی؛پس در این شرایط،عملا آسیب شناسی صورت نمی گیرد و خروجی کار "بدآموزی" است.از آنجا که کاراکتر ژوله-به سبب گذشته اش در خندوانه-محبوب مخاطب است و در مرکز توجه او؛و از آنجا که رفتارهای زشت او در هر قسمت تکرار می گردد،اثر او بر مخاطب از خودآگاه به ناخودآگاه گذار کرده و پیام های منفی از او دریافت می کند و مکاری او نزد مخاطب،جذاب و مایه زرنگی اش تلقی می شود.برای نقد و آسیب شناسی مکاری،باید مکار را حقیر و منفور تصویر نمود و نه آن کس که بر او مکر رفته است-در اینجا سیامک انصاری- و برای نقد طنازانه فریب کاری،نباید خود فریب کار باشیم.

در مدت معلوم -1394

این مطلب توسط نقد فارسی منتشر شده است.



بود چون تشنه‌ای که باشد مست          آب بیند بر او نیابد دست (نظامی)

                                                                                           

در مدت معلوم اولین کار وحید امیر خانی در مقام کارگردان و دومین فیلمنامه ی مهدی علی میرزایی پس از گشت ارشاد است.قلم تیز میرزایی به مانند کار گذشته اش با جوهر جسارت می نگارد ولی تنها جسارت در انتخاب موضوع برای فیلمنامه ی سینمایی شدن کافی نیست.در مدت معلوم همان طور که از اسمش پیداست باید به موضوع ازدواج موقت به عنوان راه حلی برای عطش جوانان به برخورد نزدیک-جوانان ناتوان از ازدواج دائم- بپردازد البته با لحن کمدی،اما نقص اصلی کار در همین نپرداختن است.فیلم در زمانی شروع میشود که میثم-جواد عزتی-کتابی را با موضوع عطش جوانان و ازدواج موقت نگاشته و در به در دنبال چاپ آن است. فیلم اشاره ای به اینکه چرا باید این مسئله،مسئله ی میثم شود-ریشه در گذشته ی او دارد؟- و چگونگی شکل گیری کتاب،نمی کند.میثم که ابتدا معلم مدرسه است و شغل دارد و سربازی رفته،چرا خود ازدواج نکرده؟!در رد پیشنهاد پدرش مبنی بر ازدواج با دختر محمدعلی،چرا خبری از استدلال و برهان یک نویسنده ی جسور نیست؟ وقتی موانع ازدواج دائم و سختی های آن برای تماشاگر معین نشود؛به تبع آن ضرورت ازدواج موقت-به عنوان جایگزین- برای وی روشن نمی شود.

میثم دم از این می زند که با جوانان معاشرت داشته و می داند که آنها و جامعه "عطش" دارند،اما نه از این معاشرت چیزی در فیلم دیده می شود و نه از آن عطش.عطش را تنها در میثم می بینیم،اگر همه ی جوانان عطش دارند،رفیق میثم-هومن سیدی- چرا انقدر خواب آلود و بی حال است؟نکند عطش اش تمام شده و قطره هایی که درون چشمش میریزد اشاره به عواقب عطش گذشته دارد؟!چرا از تمهید فلش بک برای روایت گذشته ی هومن سیدی و میثم و عطش آنها بهره گرفته نشده است؟که علاوه بر پرداخت شخصیت این دو،بار کمدی بیشتری نیز می توانست به کار اضافه کند.غیر از میثم؛تنها یک جوان بی هویت و علاف  می بینیم که به ظاهر عطش دارد و از میثم – و یا به قول خودش جناب استاد!- آدرس می گیرد.اینکه چرا میثم از او نمی پرسد عطش اش چیست و آدرس چه را میخواهد هم مجهول می ماند تا نویسنده طرفی از آن ببندد ولی برای تماشاگر تنها کارکردش؛افزودن چاشنی نمک به کار است که ما را یاد صابر ابر در "من دیه گو مارادونا هستم" می اندازد،ولی بسیار ضعیف تر از او.

محور فیلم چنان که باید کوشش میثم برای چاپ کتاب و اشاره ای ضمنی به واکنش جامعه به موضوع کتاب باشد،نیست و روایت اثر از نیمه ی کار،دچار پراکندگی می شود؛او اگر کتابی نگاشته،پس در این موضوع صاحب نظر و برهان باید باشد و مسائلش حل شده باشد و اگر هم مسئله ای بی پاسخ مانده،چنان که داعیه ی اسلام دارد،باید به مرجع علمی اسلامی مراجعه کند،اما در فیلم شاهدیم که به قهوه خانه ای می رود و با فردی مجهول و فاقد جایگاه علمی مشورت می کند و از او آدرس فردی لیف فروش را می گیرد!هم مسئله اش مجهول است و هم این مراجعه اش عجیب!و این فرد لیف فروش میشود محور ادامه ی داستان و مراجعات مکرر میثم برای سوال که در واقع نمی تواند سوال کند و به جایش لیف می خرد!آن گروه شبه اطلاعاتی که این لیف فروش را زیر نظر دارند چه کسانی هستند؟!و در حین بازجویی از میثم،او در گوش یکی شان چه می گوید که او می خندد؟و بعد در ادامه ی زیرنظر گرفتن آن گروه-با دوربین مداربسته در کوچه-خنده ی آنها به زرنگی میثم دیگر چیست؟!با او دوست شده اند؟میثم با آنها همکاری می کند؟این ابهام ها جز ایجاد فاصله بین مخاطب با اثر چه کارکردی دارند؟یا شاید نویسنده با این ابهام ها قصد ایجاد کشش معمایی داشته است؟! که نه معمایی در فیلم طرح می شود و نه رشته ای برای پیگیری یافت می شود.تنها چیزی که باعث میشود تماشای فیلم را ادامه دهیم،جسارت موضوع و بازی خوب عزتی و چند موقعیت معدود کمیک است که این نیز مدیون بازی عزتی است؛مانند سکانس آوردن لیف فروش به خانه،خرید گوشت چرخ کرده و نمای آخر این سکانس.

میثم پیش از آنکه نویسنده ای مسئله مند و جسور بنماید،خل وار جلوه می کند.به یاد بیاورید با خود حرف زدن های مداومش را در حمام و حتی کوچه و خیابان.عطش و تشویش او از خلوت های معدودش با بازی خوب عزتی تا حدودی به ما می رسد ولی نه از با خود حرف زدن اش!از وجه اسلامی اش جز در مکالمه با مسئول دفتر همسریابی و سر به زیر بودنش،دیگر نمودی در فیلم نیست؛پدرش نماز صبح می خواند و او در حالی که خواب است،شاکی از صدای بلند پدر از خواب می پرد!از طرفی در آخر فیلم و در مواجهه با ویشکا آسایش چرا خبری از سر به زیری و حیا اش نیست؟!در همین مکالمه با آسایش،در پاسخ به سوال او مبنی بر نسبت کتاب و نظریات او با آراء فروید،چرا میثم حرفی از مبنای اسلامی دیدگاهش نمی زند؟اسلام،رفته رفته در فیلم،فید اوت می شود و کتاب نیز وجه نظرات شخصی و تجربی میثم را به خود می گیرد.

اشاره ای شد به خلوت های میثم و تشویش و عطش او؛صحنه ای در فیلم هست که دختران طبقه ی پایین،تولد گرفته اند و صدای موسیقی را بلند کرده اند-بگذریم که بازی سه دختر در سراسر فیلم خیلی ضعیف است و از نظر پرداخت؛حتی تیپ هم نشده اند-میثم در بالا تنهاست و این عطش و از طرفی خودداری اش به خوبی از بازی او به تماشاگر می رسد.اما مشکل اینجاست که در کلیت فیلم علی رغم نماهای مدیوم و گاها کلوزآپ هایی که از او داده می شود،جز این سکانس،به درون میثم نمی رویم.این عطش را در جامعه هم نمی بینیم و بچه های مدرسه نیز موجودات پرت از موضوع نشان داده می شوند.خلوت و سختی این عطش باید در میثم به عنوان شخصیت علقه برانگیز فیلم،نمود بیشتری پیدا میکرد.جامعه و خصوصا جنس مخالف را باید از نگاه او با ریتمی کند و با درنگ می دیدیم و حتی اسلوموشون در این نگاه نقطه نظر می توانست مفید واقع شود.بر خلاف بخش های دیگر فیلم که این تمهید باعث از دست رفتن لحن اثر شده است و استفاده از آن کاملا بی جاست.حرکات رزمی میثم نیز اصلا نه به میثم می چسبد و نه به لحن اثر.شاید ممیزی مانع از این شده است که نمای نقطه نظر میثم از جامعه را ببینیم.تنها در یک صحنه،میثم که در حال عبور از پیاده رو می باشد، در مقابل مغازه مانتو فروشی درنگی کرده و مانکن ها را نگاه می کند که این هم با نمای لانگ و زاویه ی نادرست،اصلا حس برانگیز از کار درنیامده است و این فاصله گیری کارگردان،پیش از آنکه حد نگه داشتن باشد،نشانگر ترس از نزدیک شدن به موضوع است و در تضاد با فیلم نامه ی تا حدودی تیز اثر می ایستد.

فیلم در صحنه هایی پاسخ جامعه به این عطش جوانان که "سرکوب؛تا زمان ازدواج شان برسد" را به خوبی و با طنز موثر نشان می دهد؛مثلا خوردن سرکه و...  .واکنش عده ای به مفهوم "ازدواج موقت" که قبح آن-که زاییده ی جهل است- را بیش از زنا می پندارند و جایگاه و ضرورت آن را درک نکرده اند هم حضورش در فیلم به جاست ولی اجازه ی عمیق شدن به آن داده نمی شود و سطحی و صرفا در حد چند دیالوگ از آن می گذرد.در انتها نیز راه حلی آسیب شناسانه به این جدال بین جوانانی چون میثم و این گروه سرکوب گر ارائه نمی شود و پایان فیلم فقط روایت را می بندد ولی مسئله حل نشده همچنان باقی است.

{ضعف در پرداخت پدیده ی عطش جنسی در جوانان ناتوان از ازدواج دائم،ترس کارگردان از نشان دادن جامعه ی تشنه،وجود آدم های زایدی چون اکبر عبدی و مادر صاحب خانه - که البته این دومی جز صدا،وجه دیگری ندارد و جز راه انداز سکانس خوب خرید گوشت چرخ کرده و نیز نقش عایق بین دو طبقه!کارکرد دیگری ندارد- عدم پرداخت شخصیت دختران طبقه پایین ونیز این عطش در آنها و عدم بهره گیری از تقابل آنها با دو پسر جوان مجرد طبقه بالا به جهت نشان دادن عطش که مهم ترین جز دراماتیک اثر است؛میثم بازخورد خوبی از دختر طبقه ی پایین در قبال چند صفحه از کتاب اش می گیرد ولی بعد از آنکه نسخه ی کامل کتاب را به او می دهد،چرا دیگر ادامه این تقابل را نمی بینیم؟ و... } باعث شده است که موضوعی مهم و بحرانی به مقام محتوایی حس برانگیز و درگیرکننده ارتقا نیابد و "در مدت معلوم" را به اثری که تنها لحظاتی خنده بر لب می نشاند و با رویکردی سطحی به جامعه پرخاش می کند و نه بیشتر،تبدیل نماید.